جرائم و مجازاتها
در کلیه قوانین جزائی عالم و قتی به تعریف پرداخته می شود ملاحظه می گردد جرم قتل و مجازات آن در سرلوحه و یا سر فصل قرار دارد ، پس به ترتیب جرائم دیگر مورد بررسی قرار می گیرد و مجازات آن تعیین و اعلام می شود ولیکن در جرائم و مجازاتهای اسلامی به موضوع توجه می گردد معلوم می گردد در کلیه کتب فقهی اعم از کتب شیعیان و اهل سنت جرم زنا در ابتدا و بدوا امر ذکر شده و بقیه جرائم بعد از آن مورد تذکر قرار گرفته است و بیان شده و البته جرم زنا در کتب و قوانین جزائی در غرب به عنوان اعمال منافی عفت و هتک ناموس مورد تذکر قرار گرفته است و به هر حال عده ای از مسلمانان با این شیوه جرائم و مجازاتها از سوی اسلام ایراد واقع کرده اند و چنین گفته اند که این مساله از اهمیت زیادی برخوردار نمی باشد که رد سر آغاز و در سر فصل جرائم قید شده باشد ولی به نظر می رسد این ایراد مردود است زیرااسلام با این نحوه برخورد می خواهد سر منشاء جرائم دیگر را بیان کند و نیز سر منشاء پیدایش آدمی را نمایش بدهد و خفیف بودن آدمی را بیان کند که از چه نقطه ای بیشتر آسیب پذیر است همان طوریکه مبرهنو واضح است اساس به وجود آمدن آدمی نطفه مرد است و محل رشد این نطفه نیز رحم زن است و این دو محل باید پاک و منزه و مطهر از هرگونه هرزگی اخلاقی باشند تا اساس و پایه صمیمی را برای ایجاد انسانی اخلاقی فراهم کند . و تلافی آنها نیز در نزدیکی و جماع می باشد که اگر مشروع و قانونی باشد که تحت ازدواج صورت می گیرد و اگر قانونی و مشروع نباشد تحت عنوان زنا تلقی می شود و ذکر می گردد بنابراین ابتدا از جرمی آغاز کرده است که با پیدایش آدمی تماس دارد و سبب پیدایش و وجود آدمی است بنابراین جای آن دارد که از اینجا تعریف جرم را آغاز کند .
دوم : مضافا آنکه احساسو هیجان و شهوت و غریزه و فطرت آدمی را به سوی انجاماین عمل سوق می دهد کهاگر با تائید و طبق مقررات شرعی و قانونی صورت پذیرد مورد تشویق و ترقیب شرع و قانون می باشد واز حمایت قانون و شرع نیز برخوردار است و بدین ترتیب یک عمل شرعی و مشروع صورت پذیرفته و یک نیاز فطری و غریزی برآورده شده است و به خاطر همین نیاز و فطرت شرع و قانون آن را از طریق ازدواج مجاز و مباح می کند و انجام آن را به طور غیر قانونی در شمار جرم و تحت اولین جرم مورد بررسی قرار داده است .
سوم : بدین ترتیب امکان ارتکاب به این جرم زیاد نیز می باشد چون تقریبا همۀ مردان و زنان خواهان چنین تماسی هستند و اگر مشروع نباشد تعداد آن نسبت به سایر جرائم فزونی دارد .
چهارم : اگر این ارتباط غیر قانونی و نامشروع موجب تولید بچه ای شود هیچ سرپرست و نگهبان دلسوز و مراقبی ندارد زیرا اگر مرد یا زن به نگهداری و پرورش اطفال تن در می دهند به خاطر آن است که در دایره ازدواج مشروع و ایجاد خانواده چنین فرزندانی متولد شده اند و لزوما نگهداری و پرورش آنها صرف نظر از مقررات قانونی حفظ بقای کیان خانواده است که مرد و زن به تشکیل آن توافق کرده اند ولی در موردروابط نامشروع چنین التزامی وجود ندادر و چنین دلبستگی به پرورش و تادیب و تهذیب فرزنداننیز وجود ندارد بدین ترتیب بچه ها اگر از این ارتباط نامشروع حاصل شوند به علت فقدان سرپرست و نگهداری فاقد ترتبیت هستند اگر چه حوادث تهدید کننده اعم از فقرو تهی دستی و بی سرپرستی در اجتماع آنها را به نابودی تهدید می کند و نسبت به افراد دیگری که صاحب خانواده هستند بیشتر دچار نابودی می شوند و چنانچه به سن رشد و بزرگسالی برسند در این وضعیت نیز بیشتر مرتکب جرائم می گردند زیرا فاذ=د تربیت می باشند و لزوما نحوه پرورش آنها در اجتماع بدون اینکه سرپرستی داشته باشند آنها را به ارتکاب جرائم سوق می دهد بنابراین تمام این دلائل مجاز و مباح می نماید که این جرم در سر فصل جرائم دیگر آورده شود بنابراین جرائمی از این قبیل که تحت هیجان و شهوت و غریزه و فطرت صورت می گیرد و با فکر و اندشه و طراحی و نقشه ریزی کمتر هماهنگی دارد در همان مسیر مورد توجه قرار می گیرد .
بنابراین مرکز ثقل جرائم این جرم می باشد که کمتر فرصت یافته تا تربیت شود و بیشتر ناشی از غریزه و شهوت و هیجان می باشد و اصولا وقوع جرائم یک پایه بدوی و غیر متمدن دارد . بنابراین نسبت به سایر جرائم می باشد بنابراین به حق و به درستی جای خود را در سر فصل جرائم در تعریف اسلامی یافته است زیرا نقطه شروع و رشد آدمی از این محل است و نقطه نزول و سقوط آدمی نیز از همین محل است .
علت بیشتری که شارع سخت گیری و احتیاط در خصوص این جرم را تاکید کرده است به آن است که از ارتکاب چنین جرمی خودداری شود ، از وقوع چنین جرمی محافظت گردد تا اینکه جامعه در سلامت و صحت به سر برد در صورت ارتکاب زنا مقصودی که محبت و سلامت در جامعه باشد حاصل نمی شود و زنا باعث می شود که دشمنی بین افرادی که آن را مرتکب می شوند در جامعه حاصل شود به خاطر این موضوع است که شارع مقدس این عمل را نهی کرده که مومنین آن را انجام ندهند و از نزدیکی با این امر خودداری کنند و هم برای اینکه مردم از انجام مقدمات این موضوع پرهیز کنند و از وسایل انام این عمل دوری کنند و بترسند از اینکه « که در چنین امکری مشارکت نمایند همان طوریکه مهندس برق ساخاتمان ساکنین یک ساختمان را منع می کند از اینکه یک منبع خطر که همانا مخازن برق ساختمان باشد خودداری کنند و چاههایی که خطر انفجار دارند و مخازنی که احتمال انفجار دارد برای اینکه افراد را زا خطر آن آگاه نمایند در حالیکه آنها به خطر آگاهی ندارند و نیازمند این هوشیاری و اعلام خطر هستند . »
پس بدین سبب می باشد که خداوند متعال فرموده است ( و لا تقربا الزنا انه کان فاحشه و ساء سبیلا )ترجمه به عمل زنا نزدیک که آن گناه بزرگی است و راه زشتی می باشد به این توضیح که به عمل زنا نزدیک نشوید چه آنکه این نزدیکی شما وسائل و اسباب نزدیکی خطر و گناهی بزرگ می باشد یا وسائل و اسبابی که به طور معمول به زنا نزدیک می شوند که ارتکاب اینگونه امور آدمی را به زنا نزدیک می کند و به خاطر همین امر می باشد که شرع نهی کرده که از نزدیکی به این موضوع خودداری نمایند برای اینکه به آن باعث می شود که به ارتکاب ترغیب شوند و اینکار فاحشه و زشت می باشد برای اینکه عمل او زشت و نازیبا می باشد و از حد مجاز و مشروع انسانی تجاوز کرده است و این همان را انحلال می باشد که بر او حرام هستند و با این وسیله در انساب مردم اختلال ایجاد می کند و فتنه ها از آن به وجود می آید و جامعه را به فساد می کشاند و چرا چنین باشد که خداوند آن را بعد از شرک و قتل در ردیف سومین گناه بزرگ شمرده است آنجا که خداوند می فرماید ( والذین لایدعون بع الله الها آخر ولا یقطلون النفس التی حرم الله الا بالحق و لایزنون و من یفعل ذلک یلق اثما یضاعف له العذاب یوم القیامه و یخلد فیه مهافا )
پس عجیب و غریب نمی باشد که در چگونگی معالجه و درمان چنین جرمی و برای فردی که مرتکب چنین جرمی شده است مجازات شلاق تعیین گردد و حکم گردیده است که صد ضربه شلاق به او زده شود اگر آن زن باکره باشد و نزد دوستان و همسایگان رسوا و مفتضح گردد تا اینکه نزد این اشخاص شخصیت آن فرد تحقیر شود و منزلت و شأن او در بین آنها سقوط کند و از او دوری نمایند وی را را ترک کنند و از همنشینی و دوستی و مجالت با او خودداری کنند برای اینکه روشن شود مریضی او مسری می باشد از جهت آنکه نفس او خبیث و پلید می باشد و باطن او نابکار و زشت سیرت است و عمل او ناپسند است و خطر او برای افرادی که متصل به او هستند زیاد می باشد ولی مجازات سنگسار برای زنا کاری مرد و زن محصن و محصنه می باشد که مرتکب زنا شده جهت از بین بردن و ساقط کردن شأن و منزلت مرد و زن زنا کار می باشد و به خاطر آنکه انسانیت از وجود آنها رخت بر بسته است و آن دو ملحق شده اند یا فراد نافهیمی هستند که ادب نمی شوند با شکنجه و ضرب ادب نمی شوند مگر آنکه ضرب شدید دردناکی باشد یا آنکه با مرگ دردناک و بدی باشد در وقتی که امکان جلوگیری از ارتکاب به جرم آنها فایده ندارد نصیحت نسبت به آنها بی تاثیر است و وسیله تادیبی باقی نماید مگر آنکه شدیدا و دردناک مورد ایراد ضرب قرار گیرند پس با این واسطه شارع حکم تازیانه و یا سنگباران را وسیله اینکار کرده است که نزد گروهی از مومنینش مجازات انجام شود که برای آنکه حقارت و ننگ را در حق آن کامل نماید و برای اینکه جلوگیری کند که دوباره نفس فرد زنا کار خواهان ارتکاب چنین عملی چنین عملی شود پس از آنکه عاقبت و سرانجام کار را ببیند و درک کند چنانچه بازهم طرفین یا هر یک از آنها از ارتکاب چنین جرمی حتی پس از ارتکاب توبه کند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تعزیر می گردد .
پس شارع دانا قصد نموده است که با مجازات شدید زنا ، وقوع چنین جرمی را از جامعه اسلامی دور نماید و عبرت و ترسی برای دیگران شود که خود را از مجازاتی که برای چنین جنایتکاری سزاوار است دور نماید پس همانا اگر آدم معادله نماید لذتی را که از ارتکاب زنا به دست آورده است با مجازاتهای شدیدی که این لذت حرام به دنبال دارد و حقارت و ننگ و رسوایی که برای او در اجتماع است تا موقعی که حیات دارد و زنده است یا پس از مرگ نصیب او می شود این امر باعث می شود که پیرامون چنین جرمی نرود و عقل او حکم می کند که از آن دوری نماید و از آن بگریزد برای آنکه عوض و آبرو و شرافت و کرامت انسانیت خود را حفظ نماید .
یکبار دیگر طبیعت در گردش زمانی خود به فصل خزان رسید فصلی که شروع خفتن خواب زمستانی را تدارک دیده می شود برگها در ریزش هستند و با ترانه و سرود باد رقص کنان از اوج به زمین می ریزند ودر زیر پای رهگذران و ماشین های عبوری خرد می شوند و حیات ظاهری آنان پایان می پذیرد و زندگی یک برگ خاتمه می یابد برگی که در حیات خود نقش نداشت و در مرگ خود نیز نقش ایفاء نمی کند بلکه تقدیری و طبیعی نقشی را که در حیات برای آن قائل شده بودند امروز با شروع خزان تمام می شود ولی همین کفش را به خوبی ایفاء کرد هوا را تصفیه نمود و موجب گردید آدمیان از سایه آن بهره بگیرند و از هوایی تمیزی که ایجاد می کنند استفاده کند وجودش در لحظه لحظه حیاتش متجلی و ثمر بخش بود و امروز ما را تر ک میکند تا به وظیفه ای دیگری که بر عهده اش گذاشته شده عمل کند و آثار بعدی را از خود به جا بگذارد در قدیم به نظر می رسید استفاده بهتری از آن می کردند آنها را در زیر خاک مدفون می کردند و پس از مدتی به عنوان خاک تقویتی در پای درختان و گلها از آن استفاده می کردند و بهترین نوع کود و خاک تقویتی و بی ضررترین آنها محسوب می شد .
امروزه کمتر از این شیوه استفاده می شود برآن را برای خوراک زمستانی دام جمع آوری می کنند و برخی نیز آن را در تبدیل مورد استفاده قرار می دهند طز مرکزی به نام بازیافت نامیده می شود و بدترین نوع استفاده از آن سوزاندن آن می باشد که ظاهرا آن را معدوم کنند تا به عنوان یک آشغال جلو چشم نباشد و موجب نازیبایی محیط نگردد ولی حتی همان بوی سوخته برگ درخت بوی مطبوعی است که نسبت به سایر چیزهای سوختنی این اثر در آن موجود است که بعد از مرگ و سوختن نیز اثر خوشی از خود در خاطره ها به یادگار می گذارد بدهی است عمر درخت با استفاده از همین برگ درخت به عنوان خاک درختی یا کود بیشتر می شود و طراوت و شادابی بیشتری پیدا می کند نمونه این امر را در جنگل ها می توان دید که صرفنظر از آب و هوای مرطوب که باعص ایجاد جنگل می شود ای برگ درختان که همه ساله در جنگل ریخته می شود و کسی آنها را جمع آوری نمی کند دوباره در اثر تجزیه در خاک از طریق ریشه به عنوان مواد غذایی درخت مورد استفاده قرار می گیرند و با برگ خود حیات جدید و با طراوت و شادابی در درخت حاصل می شود و به هر حال نشان می دهد کا مرگ او نیز منشاء اثراست .
خزان از حیث تنوع رنگ در طبیعت یکی از بی نظیر ترین فصل ها است برگ درختان مختلف با انواع رنگها در می آیند و جلوه ای از شاهکار طبیعت را به نمایش می گذارند همه انواع رنگها که آدم بتواند نام ببرد با نامی برای آنها پیدا نکنند در درختان پیدا می شود یک کارگاه بزرگ نقاشی در طبیعت ایجاد می شود که از هر رنگ طبیعی در آن وجود دارد که در هیچ کارگاهی چنین تنوع رنگی را نمی توان پیدا کرد ، قرمز، سبز ، نارنجی ، زرد ،مسی و قهوه ای که هر کدام از این رنگها نیز از جهت پر رنگی و کم رنگی دارای اقسام مختلف و متعدد می باشند تابلویی در دیدگاه آدمی قرار می گیرد که بسیار وسیع و متنوع است و حاضر نمی شود که از آن چشم برگیرد هر نگاهی که می کند تحسین و صد آفرین بر خالق می کند و اجزاء و اعضاء او در دل و به زبان حال تمجید و تحسین می کند و خالق را شاکرند و سپاس گزار که چنین نعمتی را بر آنها ارائه و عطاء نموده است همه وجود آمی از این همه زیبایی لذت می برند و بر این لذت پایانی نیست باید که خزان را فصل بسیار رنگها لقب داد برگها در آخرین رمقهای حیات ظاهری خود زیباترین تصویر ها را از خود در ذهن ها به یادگار می گذارند و آدمی را به تحسین و تمجید وا دار می کنند تا شاهد اقتدار و خودنمایی آنها در پایان لحظات عمرشان باشد که با چه تجلی و شکوهی صحنه حیات را ترک می کنند و برگ بار شگوه چقدر عزیز و زیباست آنها شکوه و عزت مردن را در نمایش می دهند .
تلاء لو برگهای رنگارنگ درختان در زیر اشعه آفتاب کم فروغ صبحگاه پاییزی آنچنان لذتی به آدمی می بخشد که قابل توصیف نیست و گویی ذهن از بیان این نقش بندی و نقش آفرینی عاجز است و به نظر می رسد همه دستگاه ها و امور اندر کار طبیعت دست به دست هم داده اند تا این تجلی و نمایش زیبا را در جلوی چشممان به صحنه آورند و آدمی را محسور و فریفته این زیبایی کنند و او نیز اندکی اندیشه کند به عظمت و بزرگی آن پی میبرند و به حمد و سپاس خدای پردازد که چنین جلوه های بدیع و شاهکارهای بی نظیر و را ایجاد می کند .
از سوی دیگر اگر در یک روز بارانی به این برگهای نقاشی شده که در زیر قطرات باران شسته شده نگاهی دیگر بیافکنیم یک زیبایی و حسن و الگو دیگری را در آن می یابیم و چنین به نظر می رسد که همه این جلب توجه ها و نگاهها برای آناست که اندیشه ای در کار خلقت و شگفتی ها آن بنماییم و پاییز را که زیباست و زیباتر را پیدا کنیم به راستی از موجودی که به گمان مه بی جان است این نقش آفرینی های زیبا و شگفت انگیز و شگفت آور است ولی واقعیتی می باشد که به چشم ظاهر می توانیم آن را ببینیم و اگر این چشم ظاهر را وسیله ای کنیم که از طریق آن به اندیشه و دل راه پیدا کنیم و سعی و تلاش بیشتری در جهت فهم و درک آن بنماییم زیبایی های صد چندان را خواهیم دید که ما را نشئه خواهد کرد . نشئه ای که هیچ گاه نشئه گی خود ار از کف نخواهیم داد این تابلو زیبا موقتی و مقطعی پیش چشم ما گشوده نخواهد شد باید اندیشه کرد تا از طریق دیدن این به باطن و معنای وجود و خلقت پی برد و نقش آفرین یگانه و بی همتا را در همه امور ستود . وقتی خزان می تواند چنین تجلی و شکوهی را در مرگ درختان به نمایش بگذارد بنابراین شکوه و عظمت در هنگام مدن دارای آن چنان زیبایی و تجلی می تواند باشد که آدمها را از خود بی خود و نشئه کند وقتی از یک نبات و گیاه چنین مردن با شکوهی سر بزند چگونهاز آدمی که به زیور عقل آراسته شده است نمی توان چنین انتظاری را داشت که با شکوه و عظمت مرگ خود را تزئین کند که مرگ او مرگ زیبایی و رفتن زیبایی ها باشد در حالرفتن همه زیبایی ها و تجلیات حیات خویش را یکباره به بینندگان آگاه دل ارائه نماید آدمی با اعتبار اراده و قصد و عقل می تواند زیباتر از تجلیات طبیعی نیز در ارائه و نمایش کارها و اعمال نیک اقدام کند . آثار عملی و فکری و اندیشه ای او می تواند خزان زیبا و حیات بخش را نشان دهد که انسانهای دیگر نیز خواهان و خواستار چنین مرگی شوند و شیوه ای چنین را دنبال کنند تا به چنان سرانجام و مقصودی دست یابند آدمی به حیث و برای گذران بیهوه عمر به این دنیا نیامده است عمر او باید ثمر بخش و موثر برای آدمهای دیگر باشد و این ثمره را می تواند در خلق آثار خوب عملی و فکری متجلی کند . ما ترک وارث باقیمانده از انسان همین آثار می باشد وقتی که خزان عمر فرا می رسد می تواند همه آنها را در یک نمایشگاه به عنوان نمایشگاه خزان عمر ارائه کند و به نمایش گذارد و دیگران را متاثر از این آثار زیبا و شگفت انگیز نماید کار دشواری خواهد بود اگر آدمی دیده دل را بگشاید و انجام این مهم را در برابر موجودات طبیعت ملاحظه نماید آن وقت به کار آیی و قدرت یشتر خود برای خلق آثاری برتر پی خواهد برد فقط باید شیوه نگرش و عبرت آموزی را بیاموزد پس از پیدا کردن راه مقصد پیدا می شود راه به او خواهد گفت چگونه باید طی طریق کند تا شاهد مقصود را در آغوش کشد اینها در طبیعت همه به عنوان الگوهای درس هستند کهمی خواهند به ما بیاموزند چگونه می توان حاصل و محصولی پر بار و زیبا را می توان به ارمغان داد .
وظیفه ای در طول حیات بر دوش ما استوار شده و قرار گرفته است ما باید ثابت نماییم که وظیفه دان هستیم و وظیفه ای را می شناسیم و در اجرای آن از هیچ کاری کوتاهی نخواهیم کرد و سعی خواهیم نمود آن را به نحو احسن انجام دهیم چنانچه سایر موجودات طبیعت در مسیر طبیعی و فطری خود انجام وظیفه می کنند درخت در هنگام بهار شکوفه می دهد و در تابستان میوه می دهد در خزان تابلو نقاشی حضور خود را در صحنه حیات نمایش می دهد در زمستان به خواب می رود و برگهایش که تجلی گاه و نگهبان و حافظ درخت در طی این دوره های گوناگون بودند می میرند انسانی با اراده و قصد و اندیشه و تدبیر و تعفل نباید اثری چون او داشته باشد لزوما و حتما باید فراتر از او صاحب اثر در حیات باشد و برای انجام این امر نیاز به هشیاری و بیداری می باشد بنابراین باید لهای غفلت زده و خفته را بیدار کرد و هشیار نود که زمان از دست نرود تا حسرت زمان از دست رفته را نداشته باشیم زیبایی بیداری دل منشاء اثر خوب و خیر می باشد آدمی را وادار می کند که کار خوب و قابل توجه و تحسین و مرغوب ارائه کند و لزوما اثر آن نیز خبر خیر و خوبی نخواهد بود یک وسیله مطلوب علمی و صنعتی و فقهی و ادبی و اجتماعی و غیره اثرش نیک و خوب و ماندگار خواهد بود و همان ارثیه و ماترک ارزشمند و تحسین برانگیزی است که تا دنیا و فکر و شعور هست ارزش و زیبایی آن متجلی است و حتی اگر بر اثر مرور زمان اثر ظاهری خود را از دست بدهد اثر کیفی و ماهوی خود را از دست نخواهد داد زیرا خمیر مایه و اساس امور دیگری قرار خواهد گرفت که آن امور جدید بر پایه آن استوار و مستحکم خواهد شد یعنی با تدبیر و تعقل نسبت به آن کار قبلی و با عبرت گرفتن از آن است که خلق کار جدید محقق گشته است بنابراین جان کار خوب جدید نیز متاثر از کار خوب سابق است . بدین ترتیب می توان با مرگ و خزان عمر ظاهری نمایشگاهی متجلی از آثار خوب وارزشمند را برای بشریت به یادگار گذاشت که نقش آن هیچ گاه از ذهن ها زدوده نشود . خزان طبیعت درهر بار تجلی خود یکبار همه زیبایی و شکوه خود را نشان می دهد تا آنکه خزان بعدی برسد و زیبایی های جدید پوششی برای زیبایی های سابق گردد ولی تجلی و نمایش اعمال خوب آدمی برای همیشه تا تاریخ حیات جان دارد و در کارهای انسانهای بعدی موثر است و یک جریان دائمی و همیشگی را در تاریخ تشکیل می دهد بنابراین حیف است که از زمان به دست آمده استفاده نکنیم و آن را بیهوده و عبث و رایگان از کف بدهیم باید به خود آمده و از خواب بیدار شویم هشیار گردیم که زمان اندک است و وسایل دست و پا گیر و غافل کننده و مشغول کننده بسیار می باشند باید که اسیر آنها نشویم بلکه برعکس از هر یک از آنها وسیله ای بسازیم که ما را در راه رشد و بیداری و تعالی کمک کند بهترین استفاده ها را زا آنها در جهت هشیاری بنماییم و خود را از قید اسارت و بیگاری آنها برهانیم خزان را یکبار دیگر تماشا می کنم و به خود می گویم می شود چنین رفتن شکوهمندی را تارک دید بیدار شوم که غرور خزان نزدیک است از فرصت باقیمانده استفاده کنم و آن را غنیمت شمرم و دست بکاری بزننم که غروبم بی فروغ و کم رنگ نباشد از این زمان باقیمانده به عنوان بهاری پر تلاپ و پر تکاپوی بهره گیرم تا در خزان محصول زیبا و خوبی داشته باشم سعی خواهم کرد به این خواسته دست یابم شما نیز شما نیز دعا کنید
چگونه اضطراب را از خود دور کنیم
اضطراب عذاب روحی بزرگی است که امروز بیشتر از گذشته ها ما را اسیر خود نموده و سوهان وجود ما گردیده و ذره ذره وآرام آرام هستی و جان و لذت حیات را از ما می گیرد و عصبانیت و کج خلقی و تند خوئی را بر ما حاکم می گرداند ما چون معمولی در اختیار او قرار گرفته ایم و همه نعمتهای وجودی و ارزشهای انسانی خود را در سایه شوم آن از دست داده ایم ، اضطراب فکر و اندیشه و وقار و متانت رفتار انسانی را از ما سلب می کند و از ما موجوی بی محتوا می سازد که در میان طوفانی سرگردان هستیم و برای نجات از این سرگردانی و آوارگی و حیرت به هر وسیله ای دست می زنیم و به فاصله کوتاهی متوجه می شویم که به امر عبث و بیهوده چنگ زده ایم و دست آویخته ایم که قادر نیست ما را از گرداب و ورطه اضطراب نجات دهد مضطرب تر از گذشته می شویم زیرا وسیله نحات خود را قلابی و بدون استحکام و قدرت یافته ایم درست مانند کوهنوردی که وسایل کوهنوردی سست و کم مقاومتی را همراه دارد که در میانه کوهنوردی متوجه این امر می شود که این وسایل قدرت آن را ندارند که وی را به قله برسانند اطمینان به آنها نیز برای بازگشت وجود ندارد و می ترسد در بازگشت به سطح زمین نتوانند کمک کار او شوند ، در میانه راه مانده است چاره ای برای جلو رفتن یا بازگشت به محل اولیه پیدا نمی کند . اضطراب بیشتر از گذشته بر او مستولی می شود بنابراین باید در صدد باشد وسایلی را پیدا کند که توان رساندن او را به مقصد داشته باشند و قابل اعتماد و اطمینان باشند و اما چگونه وصول یه این وسایل ممکن و مقدور خواهد بود ؟ یا اصولا این کار امکان پذیر می باشد یا خیر ؟ اگر پاسخ به این سوال را بیابید مسأله اضطراب را حل کرده و بر نگرانی و اضطراب خود فائق آمده است امروزه به سبب کثرت خواسته ها و تنوع آنها توقعات فزونی یافته است آدمی به هر سو که نگاه می کند وسیله و شیء جدیدی که از تنوع کار و رنگ و شکل برخوردار است و آدمی تمایل دارد که به همه آنها برسد و همه را در اختیار داشته باشد و این امر ریشه و پایه اضطراب است که حرکت برای خواستن آغاز می شود و مشکلات پیش رو نیز آشکار می شود که در راه وصول به آنها خودنمائی و تجلی می نماید . طلب کردن و خواستن منشاء و سر چشمه اضطراب است آیا به این مقصود و مطلوب دست خواهیم یافت یا خیر این تردید و تشکیک در نیل به مقصود به ما عدم دسترسی به آن موجب می شود که یک نزاع و جنگ درونی و روحی در آدمی آغاز شود که چگونه باید موانع و مشکلات وصول به مقصود را از میان برداشت برای تهیه آن نیاز به صرف مال و پول است این پول و مال را چگونه تهیه کنیم و آیا تهیه آن برایم مقدور می باشد یا خیر ؟ و اگر مقدور است با زحمت به آن وجه خواهیم رسید یا با سختی و مشقت آن پول را کسب خواهم کرد و به هر حال بر فرض آنکه این طرق و راهها را پشت سر بگذاریم مساله دیگری آغاز می شود که در میان تنوع رنگها و مدل ها کدامیک مطلوب و مورد پسند ماست و این امر نیز اضطراب و تردید و تشکیک دیگری را بر آدم مسلط می کند و در نهایت وقتی به آن رسیدیم بر یک مطلوب و مقصود واقعی دست یافته ایم که پشیمانی و ندامت به آن راه ندارد یا به فاصله کوتاهی متوجه انتخاب غلط واشتباه خود می شود و به بیهودگی مسیری که طی کرده ایم پی می بیرم و بدتر از این امور که جنبه مالی و مادی دارند مسائل فکری و معنوی که اگر در آنها دچار اشتباه شویم خلاصی و نجات از آنها برای ما به سادگی ممکن نیست در حالیکه در مسائل مالی صرف نظر پس از آنکه پی به اشتباه ببریم با مقداری خسارت مالی مواجهه می شویم ولی در امور فکری و اندیشه ای و اعتقادی وقتی دچار اشتباه شویم خسارت وارده به عمر و حیات ما وارد می شود و اعتقاد و ایمان ما را شامل می شود که قابل انفکاک و جدایی از ما نیست ، زخم آن قابل مداوا نیست یا به سختی مداوا می گردد این صدمه و آسیب و نقص همیشه در طول حیات با ما می باشد و از ما موجودی علیل و بیمار ساخته است که این بیماری مزمن را در تمام طول حیات به دنبال دارد و نجات از آن غیر ممکن و سخت می باشد زیرا تغییر باور اعتقاد همان طوریکه سخت و مشکل در آدم جا می گیرد سخت و مشکل نیز بتوان آن را رد کرد و برای آن جانشین پیدا نمود اگر غلط و نادرست باشد هر چه را آدمی در طول حیات می بیند و مختصر جاذبه ای برای او دارد مجذوب آن می گردد و جدایی از جاذب برای مجذوب فریفته شده سخت می باشد هر چند جاذب برای مجذوب ارزشی قائل نباشد و اصولا اعتنایی به آن نداشته باشد و بعضاً حتی از قدرت و شناخت مجذوب بی بهره باشد برای اینکه چنین اسارتهای بی محتوا و بدون ارزش دچار آدمی نشود باید آدمی نهایت تعقل در امکان و وسع خود بنماید در دل سپردن سریع و آنی به جاذب خودداری کند چشم بگشاید و به افق های دور و سرانجام و نهایت موضوع نظر کند تا حدی که برای او امکان پذیر می باشد دراین صورت منتخب او از وضعیت بهتری برخوردار خواهد بود و بیشتر می تواند قابل اعتماد واطمینان باشد بنابراین در حد و اندازه ای که انسان توانایی و استطاعت دارد باید در شناخت جاذب بکوشد و این سعی و تلاش او لاجرم موثر خواهد بود و او را در شناخت جاذب واقعی کمک خواهد کرد پیامبر گرامی اسلام در چهارده قرن فرمود « قولوا لا اله ال الله تفلحوا » همه خدایان را نفی کنید و فقط یک خدا قائل باشید تا رستگار شوید این خدایان گوناگون همه جاذبه های قلابی و غیر واقعی هستند که شایستگی جاذب بودن را ندارند ولی صوری و تصنعی خود را جاذب متجلی می کنند و می توانند آدمی را مدتی به خود مشغول کنند تا آدمی به بیهودگی آنها پی ببرد ولی پیامبر اسلام فرموده اند از ابتدا آنها را ترک کنید تا مدتی از عمر خود را در راه آنها تلف و ضایع ننمایید وقتی خدا یکی شد سرچشمه حیات و منشاء و مبداء خلقت مشخص و معلوم و روشن می گردد در این وضعیت با تکیه بر او می توان حرکت تکاملی خود را آغاز کرد و راه رشد را پیمود وقتی آدمی مخلوق خالق یگانه و یکتا بداند در مسیر و جهتی حرکت خواهد کرد که مورد امر و فرمان او می باشد و از انجام اموری که نهی فرموده خودداری خواهد کرد در این صورت آدم رنگ خدایی می گیرد و با تکیه و توکل به سر چشمه ی یگانگی و توحید از هر گونه اضطراب به دور خواهد بود چون می داند که فرمانده اوست و آدمی وسیله ای دردست این فرماندهی است و بنابراین راه خطا و نامطلوب نخواهد رفت و کاملاً در مسیر ورود به هدف حرکت خواهد کرد انتخاب او خدایی و حرکت او خدایی است چشم او خدایی می بیند و گوش او خدایی می شنود ، دست او خدایی حرکت می کند و زبان او خدایی می گوید و پای او در مسیر خدایی گام بر می دارد بنابراین با تکیه بر این ستون استوار و بی خلل و مستحکم جایی برای اضطراب و نگرانی و ترس وجود ندارد زیرا مافوق قدرت الهی ، قدرتی وجود ندارد و آن قدرت حامی و نگهدار آدمی است و آدمی می تواند در حصن و حصار الهی بدون هیچگونه اضطراب و نگرانی و دلواپسی زندگی زندگی کند و به وضعیتی که برایش پیش می آید رضایت دهد و البته این به معنای آن نیست که هیچگونه تلاش و تکاپو و حرکتی ننماید و از خود و عقل که نعمت الهی بهره بگیرد و از آن استفاده نکند بلکه معقول و شایسته آن می باشد که از این نعمت ها و نیروها در اعتدال استفاده بنماید و آن هم در راهها و طرقی باشد که مشروعیت آن اعلام شده باشد دراین صورت نتیجه نیز عاید و نصیب او خواهد شد ولی اطمینان و اعتماد به مشیت و خواست الهی این نیرو و قدرت روحی را به او می بخشد که آرام و بدون دغدغه و با خاطر زندگی کند و به نتیجه هر چه باشد رضایت دهد . زیرا او در وسع واستطاعت و امکان از نیروهای خدادادی که در اختیارش بوده است استفاده کرده است و کاری که هر آدم خردمند و عاقلی می کند که استفاده از امکانات و مقررات باشد او هم انجام داده است با این تفاوت که او به یک نیروی مافوق که صاحب نیروهای او و همه نیروهای عالم و کائنات می باشد تکیه دارد و قدرت و نیروی خود را ناشی و نیست از او می باشد و این همراهی و همدلی با او است که باعث اقتدار آدمی می شود . تصور کنید بچه ای را که هنوز به سن تکلیف و تشخیص نرسیده است زندگی او اعم از سختی باشد یا در رفاه بسر ببرد او پدر و مادر خود را امن ترین و مطئمن ترین پناهگاههای به شمار می آورد و وقتی در کنار آنها خود را احساس می کند مهمترین غصه و نگرانی و اندوهی ندارد و اگر هم بهانه جویی یا گریه می کند انتظار دارد که اگر دردی دارد پدر و مادر بر درد او مرهم گذارند یا اگر خواسته هایی دارد اجابت و آن را برایش انجام دهند و اگر تشتنه و گرسنه است به او آب و غذا بدهند بنابراین آدمی در آن سنین طفولیت مرجع و ملجاء خود را یافته و در پناه آنها احساس امنیت و آرامش می نماید همین آدم وقتی بزرگ و بزرگتر می شود خواسته های او نیز بزرگ و بزرگتر می گردند و دیگر می داند که پدر و مادر آن توانایی را ندارد که به خواسته های او عمل کنند و انجام بدهند و به عادت سابق و غریزه طبیعی جذب آنها می شود و با آنها بودن به وی آرامش می دهد ولیکن به خوبی آگاه است که آنها قادر نیستند آن آرامش کودکی را به وی بدهند از سویی پیر و فرتوت و شکسته شده اند و آن شکوه گذشته را ندارند و از سوی دیگر او بزرگ شده و خواسته هایش بزرگ شده و فزونی یافته اند و بنابراین شکسته شدن آنها و بزرگ شدن او باعث می شود که به این امر پی ببرد و تازه اکنون متوجه که بسیاری از پندارهایی را که در مورد پدر و مادر داشته است و آنها را مقتدر ترین افراد روی کره خاک می شمرده است خیالات کودکانه ای بوده است آنها از چنان قدرت نا منتهایی برخوردار نبوده بلکه به همان قدر توانایی داشتند که قسمتی از نیازهای کودکانه او را پاسخ گویند ولی او با تصور صاحب قدرت بودن پدر و مادر به این قدرت تصوری دلخوش بوده و اعتماد داشته است و امروز هم به همان دلخوشی و اعتماد نیاز دارد و به بیشتر از آن نیاز دارد چون می داند که زندگی فراز و نشیب و تلخ و شیرین فراوان دارد بنابراین باید کسی را پیدا کند که مداوم و بی زوال او را حمایت کند و پشتیبانی نماید و لحظه ای از او غفلت نداشته باشد و دمی از محبت و احسان به او دریغ نکند و به فانی بودن و زوال پذیر بودن قدرتهای موجود نیز آگاهی یافته که بالاخره برای هر قدرتی زوالی و برای حیاتی مرگی در راه است بنابراین باید به قدرتی ما فوق این قدرتهای پوشالی و غیر واقعی و میرنده تکیه زند و اعتماد کند و آن قدرت است که می تواند به او طمانینه خاطر و آرامش و سکون بدهد و گردش زیادی برای یافتن او نیاز ندارد زیرا پیامبران و رسولان در طول تاریخ آمده اند و او را معرفی کرده اند کلیه کائنات و موجودات آیات نشانه های او هستند که با دیدن آنها می تواند آن خالق یگانه رابشناسد که حکومت او را زوال و فنایی نیست قدرت او را انتهایی نیست و منشاء و سرچشمه همه قدرتها او می باشد و بنابراین به او اتکا کند تکیه بر او می تواند در یاس و نومیدی و اندوه را بر او ببندد و به او قدرت بخشد و او را توانا نماید که در مسیر زندگی محکم و استوار گام بردارد و پیش برود زندگی در دامان اعتقاد به او سبب می شود که فارغ از اندوه و غم مسائل پیش آمده حداکثر توان و قدرت خود را برای مقابله با آن بکار گیرد و انتظار دارد که توفیق نیز نصیب او شود اگر چه هر قدمی که بر می دارد با تکیه به حمایت الهی است لاجرم صحیح و درست و منطبق با اعتقاد او در مسیر واقعی می باشد . و بدیهی است چنین حرکتی او را به مقصود و مقصد نیز می رساند و فقط تکیه بر قدرت الهی او را از تزلزل و تشکیک از حصول و نتیجه دور کرده است که تزلزل و تشکیک مانع از وصول به مقصود و مقصد می باشد و مقداری از نیروی فکری و یدی عامل را هدر می دهد یا از قدرت آن می کاهد و آن را تضعیف می نماید ولی با تکیه به نیروی الهی در چنین ورطه ای مصون و محفوظ می نماید از سوی دیگر با تکیه بر این اعتقاد و باور نتیجه حاصله هر چه باشد برای او قابل قبول است اگر صدور به توفیق منظور او برسد موجب نمی شود که ادعا کند خودم توانسته ام به این درجه از ترقی و رشد نائل شوم و این فتوحات عظیم در زندگی پیدا کنم و بنابراین به لاف منیت و غرور بزند که اثبات غرور ابتدای راه سقوط و ابتذال است و بدین ترتیب همیشه رفتن را و صعود کردن را می آموزد بدون آنکه در مرحله ای از مراحل متوقف گردد از این حیث معلوم می شود در طول حیات و عمر خود نه وظیفه عمل کرده است و از حرکت بازمانده است و بدین سبب از مسیر غفلت و غرور نمی گردد که نقطه و توقف و رکود است بلکه همچنان رفتن را تا مرگ و پس از آن ادامه می دهد زیرا اگر مرگ را انتهای راه می دانست که تا واپسین دم حیات به رفتن ادامه نمی داد و در جایی توقف می کرد و از حرکت باز می ایستاد بنابراین وقتی تا لحظه مرگ به رفتن ادامه می دهد نشان از امیدواری او می دهد که هنوز راه باقیمانده است و او باید برود که آن معاد است که حساب و کتاب ایام حیات را باید پس بدهد بنابراین محاسبه این روز دقت از نحوه رفتن را به او گوشزد می کند تا به گونه ای برود که دچار شرمندگی در محاسبه ایام حیات و زندگی نشود بنابراین برای این رفتن پایان و نهایتی وجود ندارد و این زیباترین و اساسی ترین حیات و زندگی و معنای واقعی و حقیقی آن است و اگر به نتیجه مقصود نرسد باز هم از تلاش و حرکت مایوس نمی شود زیرا وقتی نیل به مقصود و مقصد او را از رفتن باز ندارد به طریق اولی عدم نیل به مقصود و مقصد موجب تلاش مضاعف او در حرکت خواهد شد تا اشتباهات خود را جبران کند و این حرکت تصحیحی بسیار ارزشمند و گرانبها می باشد که آدمی در راه رفتن مسیر را اصلاح کند و به سوی صراط مستقیم بار آید و در آن حل کند و آدمی می فهمد که مسیر انتخابی او غلط بوده است زیرا وقتی که به خداوند اعتقاد داشته باشد که یگانه قدرت است می داند که اشتباه در انتخاب از جانب شخص وی صورت گرفته است زیرا آن قدرت یگانه که به همه امور اشراف دارد و محیط و به سیر و عالم به همه چیز است اشتباه و ذات او اثر ندارد بلکه اشتباه از شخص است و اکنون در پناه آن قدرت لایتناهی باید خود را صلاح کند که درک این مهم و درایت حرکت بسیار زیبا و پسندیده و بزرگ است که از یک آدم معتقد الهی سر میزند بدون آنکه دچار تحسر راه طی شده گردد با اصلاح مسیر با قوت و قدرت به پیش می رود و می داند که خواست و مشیت الهی نیز او را تایید می کند همراهی و همگامی با خواست الهی نیز او را ارزیابی و از توقف به دور می نماید ولی این محاسن که برای فرد معتقد وجود دارد برای فرد غیر معتقد وجود ندارد زیرا او اگر به مقصود برسد خود را گم می کند و مغرور می شود و سر از پا نمی شناسد و آنچنان موقعیت خود را از دست می دهد که وضعیت خود را نمی تواند درک کند که چیست ؟ و کجا است ؟ بنابراین خود باختگی و هویت گم کردن بزرگترین صدمه ای است که به وی وارد می شود یک توفیق نصیب او گردیده است و چون ظرف آن نداشته منفجر شده است و هستی و حیات خود و شان و مقام انسانیت و آدمیت و اعتقاد بنده خدا بودن را که بزرگترین سرمایه است از دست داده است و بنابراین غروری این چنین موجب ضلالت و گمراهی است و این وضعیت در هر لحظه ای باشد با اینکه ادامه پیدا کند و اگر آخرین لحظه حیات باشد که بزرگتیرن خسارت و آسیب را فرد می بیند از مقام انسانیت خود خارج شده و رخت به سرای باقی کشیده است و اگر ادامه داشته باشد امکان آن را پیدا می کند تا دوباره به مسیر واقعی حیات و زندگی برگردد و امید داشته باشد گوهر و جوهره حیات را پیدا کند و آن غرور برای یک یا چند دفعه توانسته باشد او را به راه بکشاند و از مسیر مستقیم جدا و منفک نماید و بالعکس اگر مایوس و نا امید شود و فکر کند که به آخر خط و انتهای مسیر رسیده است و دیگر روزنه امیدی برای او نیست و تمام پلها پشت سر او خراب شده و بدین جهت رسیده و عقل و اندیشه او دیگر راهی برای از این مخمصه نمی شناسد و در این صورت خود را تسلیم مرگ می کند و دست به انتحار می زند و اگر هم دست به این کار نزند در واقع و در حقیقت مرده است چون کارآفرینی یک موجود زنده امیدوار را ازدست داده زیرا امید موتور حرکت آدمی است وقتی چراغ امید خاموش گردد در حقیقت انسانیت فرد دچار مرگ منزی شده و زندگی ندارد و آنچه از او باقی است جسمی که روح و جان ندارد تمام این مصیبت هایی که بر سر اینگونه افراد مغرور یا مایوس می آید ناشی از آن است که نکته اتکا خود و اعتقاد به خدا را از دست داده اند و انتخاب راه میانه و اعتدال را پس از پیروزی و شکست گم کرده اند و از غرور و نیت خود را نهی نکرده اند و از یاس و نا امیدی نیز خود را دور نکرده اند که گسیل آنها به جاده و مسیر مستقیم همانا اعتقاد به خداوند است که بدانند و بفهمد که یاوری در توفیق آنها نقش آفرین شده است و هم او نیز می تواند آنها را از یاس و نومیدی دور نماید و آنها را به جبران شکست ها امیدوار و مطمئن نماید و آرامش را به آنها باز گرداند و به آنها رضایت و قناعت بدهد و به اوضاع موجود بسازند و بر آن صبری نمایند که حرکت آنها در این مسیر کارساز و جبران کننده می باشد و می تواند اوضاع آنها را عادی و معمولی نماید بنابراین یاس و ناامیدی یا غرور و خود پسندی موجب هلاکت آدمی می شود و با تکیه به ریسمان الهی می توان از آنها دوری کرد و جریان حیات کمک نمود .