عاشورا

عاشورا

شکل و ماهیت عاشورا

دیروز تاسوعا بود که برابر با نهم محرم الحرام 1381 شمسی مصادف با 3/1/1381 و 9/1/1334 قمری بود در خیانها چند دسته سینه زنی و زنجیر زنی را مشاهده کردم این دستجات برای عرض ارادت  به محضر امام حسین (ع) راه می افتند و افرادی از جنس مردان که از سنین مختلف در آن شرکت دارند که می توان از پیرمردی هشتاده ساله و بیشتر تا کودکی که هنوز به ده سال نرسیده است ذکر و یاد آوری که دو آنها در  آن مراسم مشاهده نمود اگر چه برخی این مراسم حالت تفنن را دارد و فقط از شرکت در آن لذت می برند که این حالت برای بچه های کوچک بیشتر وجود دارد ولی در بزرگان نیز همین حالت وجود دارد که به علت بزرگی بیشتر بر ماهیت موضوع پی برده اند و شرکت در مراسم از حالت تفنن بعنوان یک وظیفه مورد عشق و علاقه برای آنها تجلی دارد البته وجود این مراسم در عرض حدود هزار و چهارصد سال ادامه بقا و حیات آن نیز مرهون همین عشق و ارادت می باشد که موجب زنده نگهداشتن احساسات و عواطف برای ادامه حیات آن و درخواست ظاهری و باطنی مردم برای تجلی و نمایش آن در این سالها و قرون متمادی شده است آدمی وقتی این همه شور و عشق را می بیند لذت می برد و قور و ارج عشق و احساسات را می فهمد و درک می کند که افراد از خرد و کلان چنین ارادتمند و عاشقانه در این مراسم شرکت می کنند و به اندازه خلوص نیت خود از این مراسم بهره می برند حکایتهای غیر قابل باوری از این مراسم می شود که چگونه افراد سرخود را قمه که شی بزرگتر از چاقو است در اوج برگزاری این مراسم در روزهای عاشورا و تاسوعا می شکافتند و خون جاری می شود معذالک مداوا و معالجه آنها نیز با سهولت انجام می پذیرفت بدون آنکه شکل زیادی ایجاد کند که اگر چنان ضربه ای در مواقع عادی بر آدم وارد شود مدتها او را برای معالجه و درمان بستری می نمود و یا آنکه از مناره ها که ارتفاع آن به بیست متر و بیشتر می رسد خود را افرادی در چنین روزهایی می انداختند و با کمال تعجب دچار آسیب نمی شوند علت و انگیزه این گونه اقدامات آن است که این افراد تحسر و اندوه خود را از حادثه عاشورا و کربلا بیان کنند و صداقت خود را که در این ماتم نشان دهند و با این اعمال می گویند که اگر در روزهای تاسوعا و عاشورا سال 61 هجری قمری زنده بود با فدا کردن جان خود از امام حسین (ع) دفاع می کردند وعدم اسیب جدی  به آنها نیز ناشی از آن امر می باشد که ثابت می شود حکومت روح و جان بر جسم جاری است آنها این آسیبها را که بر خود وارد می کنند در مقابل مصیبت های که بر امام حسین (ع) وخاندان واصحابش وارد شده ناچیز واندک می دانند وقتی این باور واعتقاد در انها مستحکم وریشه دارگردید جسم انها با روحشان در یک مسیر حرکت کرد در این صورت اسیب وارده بسرعت قابل رفع ودفع می باشد زیرا همراهی روح با جسم تحمل درد را اسان وساده نموده وبدیهی است صداقت و خلوص ایجاد شده بین روح و جسم و همگامی و همراهی آنها از این ارزش بسیار زیادی برخودار می باشد و می تواند با تحمل فراوانی که دارد آسیبها و صدمات را به سرعت جبران نماید و آنها را ترمیم کند یا اصلا مطلع بروز آسیب شود و این نکته بسیار مهم و حایز اهمیت است که می توان در سایر امور نیز بخوبی از آن استفاده کرد زیرا امر تجربی شده ای می باشد که حکومت روح بر تن و جسم ثابت می کنند برای رفع مشکلات و مصائب باید روح را قوی نمود و حکومت آن را با اعمال جسم هماهنگ و توام نمود در چنین صورتی می توان امیدوار بود که عدم رفتار و اصطکاک بین روح و جسم موجب پیشرفت و ترقی و رشد می شود و آدمی را از بسیاری امراض و درگیری روحی و روانی که موجب اخلال و تضییع جسم می شود نجات می شدهد و ثابت می کند که روح و روان اگر چه دیدنی نیست ولی موثر و کارآمد می باشد و تجربه آن لمس نمی باشد و بی اثر آن قابل مشاهده و رویت است بدین مناسبت بزرگترین و عظیم ترین اثر آن قابل مشاهده است که در صورتیکه تن و جسم صادقانه از آن تبعیت کند دچار آسیب نخواهد شد ولی حیف و افسوس که در سال فقط یکبار یا حداکثر چند بار این هماهنگی را ایجاد می کنیم. امری که برای همیشه می تواند به ما کمک کند و موجبات پیشرفت و ترقی ما گردد و آن را در قاعده صداقت و همسانی روح و روان با جسم و تن می توان ملاحظه کرد وقتی به زبان عامیانه گفته می شود ظاهر و باطن یکی باشد و متحد باشد موجبات نزاع از میان برمی خیزد و آن ها متحد می شوند و خودشان مرتباً با یکدیگر درگیری ندارند و گرفتاری بین خودشان مرتفع می گردد و در نتیجه آدمی از مصیبتهایی زیادی که به او در اثر این موضوع وارد می گردد نجات می یابد آدمی بیشترین صدمه و آسیب را از خود می بیند که در مقابل صدماتی که از دیگران می بیند اندک و ناچیز است از جمله اینها می توان طمع را عنوان کرد که بسیاری از اعمال آدمی در این قالب می گنجد روح آدمی او را از طمع بر ضد می دارد جسم آدمی که به دنبال نفع آنی است آنرا تعقیب می کند و از این جهت آدمی در کشاکش بین روح و جسم درگیر می شود و روح نمی تواند جسم را کمک کند زیرا روح نمی تواند به بیان تن شدن خود کمک کند و اگر آدمی به موضوعی که در آن طمع کرده است دست یابد روحاً دچار عذاب می گردد و تحت فشار قرار می گیرد و از جاییکه تا روح از وجود آدمی قابل تفکیک نیست این فشار نیز بر آدمی ادامه پیدا می کند بنابر این شروع و انگیزه و عشق به توحید آنها بسیار گام بزرگی است و شاید بزرگترین گام باشد به شرط آنکه مقطعی و زود گذر نباشد و در جریان گذر که آدمی ناگزیر از طی آن می باشد باید که بعد از این مرحله به شناخت این نیروها دست پیدا کند و ارزشهای آن را درک کند و در حفظ و نگهداری این ارزشها بعنوان اصول و پایه اقدام کند و سپس در صحنه و اجرا از آن استفاده کند و آن را در اقدامات تعیب العین خود قرار داده و به عنوان الگو و سرمشق از آن استفاده کند دست یاری به این عشق کار ساده ای نیست ولی نگهداری و حفظ آن نیز مهمتر می باشد و عمل به آن که در واقع نیل به ماهیت و مقصود است در درجه بالاتری قرار دارد و ما وقتی اولین گام را می توانیم با این خوبی برداریم نباید در همان گام متوقف شویم بلکه با توجه به خصلت آفرینش که گذر عبور را باید بیاموزیم باید آن را کاملاً شناسایی کنیم و نسبت به آن شناخت بدست آوریم و از آن در تمام لحظات زندگی حفاظت و نگهبانی کنیم و آن را چون گنجینه گرانبها و ارزشمندی بدانیم و حفظ و حراست دقیق و ظریف از آن را شیوه خود کنیم و سپس در مرحله عمل از آن به بهترین نحو استفاده کنیم شکل مراسم توانسته هزاروچهارصد سال دوام بیاورد و هزاران سال دیگر تا عمر بشر باقی است دوام خود آورد ولیکن شناخت آن مساله است که در مرحله بعدی و بالاتر قرار دارد و پس از آن عمل به ماهیت مقصودی است که واقعه کربلا برای آن بوجود آمده است و اگر هر لحظه به آنها عمل کنیم هر لحظه در جریان حیات به رشد و ترقی دیگری نائل خواهیم شد زیرا از شکل و ظاهر به مغز و باطن راه یافته ایم و در آن صورت تکرار این مراسم فقط به تکرار و شکل منحصر نخواهد شد بلکه تکرار آن به شناخت و حفظ و عمل منجر خواهد گرید و در این صورت ما می توانیم عملاً بعنوان ترقی ترین و پیشرفته ترین ملل عالم تجلی کنیم زیرا از الگوها و اسوه های که چنین شایستگی را به این امت بدهند برخوردار هستیم در این صورت تکرار مراسم تکرار شکل نیست تکرار در یک مرحله بالاتر است که ما را به اوج انسانیت نزدیکتر می کند و انسانیتی که از این راه بدست آمده است جز ذات و فطرت ما می گردد و از ما قابل انفکاک و جدایی نیست و در این صورت سروری و سیادت از آن مسلمان خواهد شود که به اعتقادات و باورهای خود شناخت پیدا کنند و آن را به مرحله عمل در مثل آورند سخت ترین کاری که بر عهده عالمان و دانشمندان اقوام مسلمان می باشد روشن کردن و تبین این الگو ها و تعریف قواعد و اصولی است که این الگوها برای آن ایجاد شده اند ما اگر به عنوان جهان سوم خوانده می شویم و از جهت رشد و ترقی در علوم درسطح پایینی قرار گرفته ایم به سبب آن است که از مرحله مشکل و ظاهری تجاوز نکرده ایم و به مرحله شناخت و عمل پا نگذاشته ایم در حالیکه راه را خوب شروع کرده ایم و همان شروع را تکرار می کنیم بدون اینکه از این تکرار بهره متناسب را بگیریم و در ادامه تکرار به شناخت و عمل دست پیدا کنیم نیل به مقصود نیز دور از دسترس نمی باشد به شرط آنکه بخواهیم و پا در راه گذاریم و شناخت و علم به فلسفه شکل را وجهه همت خود کنیم و با انگیزه و عشق خوی در ما وجود دارد می توانیم به مراحل بعدی به سرعت دست پیدا کنیم.

از این جهت برای اینکه به شعور و عقلانیت عاشورا پس اط مرحله انگیزه و احساس و تمایلات دست پیدا کنیم و هدف از این شور و شعائر را پیدا کنیم و به آن متوسل شویم و حرکت در آن را دائمی و همیشگی و پر محتوی نماییم و ماهیت آن را کسب کنیم لازم است که وارد مرحله شناخت شویم در این صورت مراسم عاشورا هر سال با مراسم عاشورای سال دیگر متفاوت و دگرگون خواهد بود و از مراسم عاشورای امسال درسی خواهیم گرفت که از مراسم عاشورای سال قبل نیاموخته ایم به شور عاشورا هر لحظه نیاز داریم تا به آن استحکام و قدرت بدهیم و ثابت کنیم که شیعه و پیرو و تابع آن می باشیم و بدیهی است نیل به این مراتب نیاز به قاعده و قانون و نظام دارد و حرکتی در این قاعده باید دارای معیار و میزان وقایع باشد تا اندازه پیشرفت و پیشروی هر سال نسبت به سال قبل اندازه گیری گردد و نشان دهد که افراد اجتماع چه مقدار در دسترسی به اهداف عاشورا توفیق کسب کرده اند و وقتی از چنین افراد و اجتماعی برخوردار شویم می توانیم اطمینان حاصل کنیم که پیشرفت افراد اجتماع و قواعد اجتماع بیشتر از قواعد پر اجتماعات جهانی و ملل عالم خواهد بود در غیر این صورت ما را در حد رعایت همین شکل و به طور مقطعی در عرض چند روز از سال با شور و شعار نگاه می دارد و پس از دوباره ما را واگذار می کنند و معلوم می شود که گامی به جلوتر نداشته و از فلسفه عاشورا بهره ای نگرفتیم و به شناخت آن نرسیده ایم تا چه رسد به اینکه در راه آن عمل از این رو به هر سه مرحله این مراسم در تمام سالها نیاز داریم تا از قدرت عشق و انگیزه که برای حرکت در این راه لازم است بی بهره نباشیم و از طرف دیگر از حیث علم و صنعت در عالم صنعتی و علمی در موقعیتی پایینی قرار داریم که از حیث علمی و صنعتی ناگزیریم نیازمند کشورهای دیگر باشیم و بدیهی است این نیاز به همراه خود فرهنگ و سیاست و اخلاق و اقتصاد را نیز تحمیل می نماید زیرا نیازمند ناگزیر است خود را با آهنگی که مولد و سازنده و برآورنده نیاز می نوازد هماهنگ کند از این جهت ما از حیث فرهنگ و اخلاق و اقتصاد و سیاست نیز متاثر از آنها خواهیم شد در حالیکه ما ادعا داریم که بزرگترین مغزها و افکار را در این مملکت داریم و از حیث فرهنگی و علمی نخبگان فراوانی داریم و این ادعا سخن گزاف و بیهوده ای نیست المپیادهای علمی که در جهان برگزار می شود صحت این ادعا را به اثبات رسانده و غالباً جوانان دانش پژوه و دانشمند ها در بین 56 کشور اول دنیا قرار گرفته و می گیرند بنابر این ماده اولیه آن را که مغز متفکر و مولد سازنده باشد داریم و با این اندیشه های توانا می توانیم امکانات نیل به آن درجات عالی را فراهم کنیم و ما در میان راه این سلسله زنجیره پیشرفت و ترقی و عملاً گامی که شایسته رشد و ترقی با این افکار و اندیشه ها و توشه های علمی باشد بر نمی داریم و فقط این المپیاد ها برای دیگران که این جوانان مستعد را جذب کنند یا اینکه آنها امکانات رشد و توسعه خود را در آن ممالک بیابند و جلوی وطن کنند و به آن نقاط مهاجرت کنند و مملکت از حضور خود محروم کنند و منافع عملی آنها نصیب بیگانگان شود ارتباط قضیه با اندکی توجه به اخلاق عاشورایی ارتباط پیدا می کنند و می توان با استفاده از این اخلاق آنها را تشویق و ترغیب به ماندن کرد وقتی از اخلاق عاشورایی اخلاق و حسن عمل را بیاموزیم و آنرا به امکانات تولید می کنیم و صرفاً تولیدات خود را بر اساس منافع شخصی تولید نمی کنیم بلکه آن را بر اساس منافع اجتماعی و گروهی تولید می کنیم وقتی تولید کنندگان ما خیر خواه مردم شوند از پرتو خیرو نیکی که برای مردم مطالبه کرده اند خودشان نیز خیر و نیکی می بینند و بهره خود را می برند به عبارت دیگر وقتی با ایجاد اخلاق عاشورایی خلوص نیت بر این مردم بوجود آید واخلاق عاشورایی ماندگار گردد که منفعت اجتماع خود را بر دیگران ترجیح می دهند از این صورت جوانانی از این دست نیز راه خروج را در پیش نخواهند گرفت و مطمئن هستند که بر اساس شایستگی که در آنها وجود دارد امکانات در اختیار آنها قرار گرفت صاحبات شغل و مقام از شغل و موقعیت خود سوء استفاده نخواهند کرد و امکاناتی را که باید در اختیار شاستگان بر اساس ضوابط و مقررات قرار گیرد در اختیار افراد فاقد صلاحیت وابسته و مرتبط با خود نخواهند گذاشت و از این حیث امور در مجرای واقعی عادلانه خود در تمام ستون مملکت جاری خواهد شد و روابط مردم در میدان کسب و شغل و تجارت و تحصیل و سیاست و اخلاق و فرهنگ و هنر و هر زمینه دیگر در چنین کانال واقع بینانه و عادلانه جریان پیدا خواهد کرد و کیفیت آن را در مقایسه با قیمت و امکانات متناسب تر از اجناس خارجی مشابه خواهند یافت و مردم در ارتباط با یکدیگر بر کلیه امور علاقمند خواهند شدن زیرا می دانند که چنین ارتباطایی موجب رشد و پیشرفت اجتماع خواهند بود ومردم از ایجاد چنین ارتباطاتی لذت خواهد برد و منتفع می شوند دنیای دیگری پیش روی ما گشوده می شود همانگونه که در روز عاشورا این اخلاق تجلی و خودنمائی می کند این اخلاق باید ریشه دار و مستحکم گردد و برای تمام سال و بطور عملی در کلیه روابط مورد استفاده قرار گیرد در آن صورت سیاستمدار و دولتمردان و مسوولین قوه مقننه و قوه قضاییه و کشاورز و آموزگار و استاد صنعتگر و راننده و مکانیک و تاجر کاسب و کارمند همه و همه این اخلاق را در صحنه عمل پیاده می نمایند و روزگاری عادلانه را در تاریخ ایجاد خواهیم کرد که با اخلاق کمک به دیگران زینت یافته است و در چنین صورتی می توان انتظار داشت از سیاستی قوی برخوردار خواهیم بود و از فرهنگی غنی تر و قویتر و از اجتماعی متحد و یکپارچه که مصمم شده است که با استفاده از این اخلاق و با اتکاء اندیشه و تفکری که در آن وجود دارد دنیای خود را دگرگون کند و از الگو و سرمشق خود به خوبی پیروی نماید و شایستگی این پیروی را اثبات کند و این امر ممکن است وقتی که امکانات به قدرت شایستگی بنا به قاعده عدالت در اختیار شایستگان قرار گیرد و تبعیض در این مورد و در سایر امور از جامعه رخت بر نبندد زیرا نفع آنهائیکه بر خلاف قاعده شایسته سالاری نهفته است زیرا وقتی این قاعده را مراعات نکنند جامعه را به قهقرا سوق می دهند و خودشان نیز بعنوان یکی از سرنشینان کشتی اجتماع در دریای بزرگ دنیا به عقب رانده خواهند شد در حالیکه هدف آنها این واپسگرایی و عقب گرد نیست بنابراین باید روش و شیوه خود را عوض کند و روش متناسب و نامطلوب را به جائی روش با متناسب و مضر و غیر مطلوب برگزیند.

امسال کار سالانه را نیز از عاشورا آغاز می کنیم یعنی آخرین روز تعطیلات نوروزی مصادف با عاشورای حسینی بود بنابراین این در آغاز سال نو کارها و اعمال خود را از نو کنیم و نشان دهیم که از عاشورا خلوص را آموخته ایم و از عاشورا اصلاح و صلاح را آموحته ایم که هدف امام حسین (ع) از عاشورا بود و فرمود کمه برای اصلاح دین جدم که به انحراف کشیده شده است مبارزه می کنیم و ما باید با اصلاح کارهای ناشایستی که در گذشته مرتکب شده ایم این اصلاح را آغاز می کنیم دروغگویی و کم فروشی و ستم وریا نکنیم با صداقت و صحت و خلوص و عدالت رفتار نماییم که کلیه اعمال خود را در اصلاح و منطق بر این معیارها بنماییم تا ره توشه کامل و واقعی از واقعه عاشورا نصیب ما شده باشد عاشورا را از تکایا و مساجد و اماکن متبرکه و برای دهه محرم خارج کرده باشیم و از درسهای آن در صحنه اجتماع و در همیشه و درسهای نو و جدید آن در عمل به اجرا بگذاریم مراسم را برای غبارزدایی از چهره آن برگزار کنیم و در عمل نیز جداً و واقعاً نشان دهیم که به آموخته های خود از مکتب عاشورا عمل می نماییم تا پیرو و شیعه واقعی محسوب شویم امروز در شروع کار سالانه با این قصد و نیت از منزل خارج که کارهای امروز ما باید زنگ عاشورایی بخود بگیرد و نشان دهد که دانشجو و دانش آموز خوبی برای این مدرسه و مکتب بوده ایم و به اعمال عاشورایی مداومت بدهیم.

مراحل وصول به هدف:

برای اینکه آدمی به هدف دست پیدا کند باید از مراحل سه گانه زیر عبور نماید:

یکم: مرحله عشق و انگیزه و جاذبه و کشش است این مرحله اگر در ابتدای راه قرار گرفته است و موجبات و اسباب حرکت را فراهم می کند نقطه شروع جهش و شور است احساسی و دل خوشی خواستی است واز این رو بی نهایت حائز اهمیت و ارزش است آدمی عبث بودن را فراموش می کند و به خودیابی دست پیدا می کند و احساس می کند در وجودش کاشانه دلی است که عشق می تواند آن را گرم کند و به آن روشنی و نور بخشد همه موانع و سدها در برابرش ناچیز می آیند یا اصلاً متوجه آنها نمی شود عشق او را در خود غرق نموده است و در ورای آنها هیچ چیز را نمی بیند و نمی شنوند عشق از را زنده می کند و به او حیات می دهد و از احساس آن لذت می برد از غم و اندوه آن خوشحال و دلخوش با بیماری عشق سازگاری می نماید و آن را بر هر ارزش دیگر ترجیح می دهد و حائز نیست که این بیماری عشق را با هیچ چیز دیگر معاوضه کند زندگی و حیات خود را در عشق می بیند و با احساس عشق زنده است و به قول شاعر:

مرده بودم زنده شدم               گربه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من               دولت پاینده شدم

بنابراین این بی گمان هر موجود زنده ای به عشق نیاز دارد و آدمی نیز به این عشق نیازمند و محتاج است تا زنده بودن را احساس و درک کند و بدون عشق زندگی معنا ندارد و آدم هیچ است از این رو عشق نخستین و اساسی ترین نبای زندگی است کمه باید آن را ارج گذارد و قدر شناخت و دائم درصدد بود که این عشق را تجدید کرد و آن را نو نمود که لحظه ای زندگی بدون عشق با مرگ و نیستی برابر است و آدمی بدون آنکه شعله عشق در وجودش فروزان باشد قابل درک و احساس نیست هر چند این عشقها خیالی و مجازی باشد مهم وجود آن عشق است که برای تداوم حیات و زندگی ضروری است.

بقول مولوی:

آتش اندر این بانگ نای و نیست باد             هر که این آتش ندارد نیست باد

همان آتش و شعله عشق است که موجب بقاء و حیات می شود بدین ترتیب لازمه حیات و زندگی وجود عشق است و شعله در نگاهداشتن این عشق بنای زندگی را مستحکم و با دوام و استوار می کند هر گاه عشق بمیرد زندگی نیز می میرد و زندگی بدون عشق وجود ندارد و عدم است و آنچه مهم است زنده نگاهداشتن این عشق و تقویت آن می باشد زیرا آدمی نباید اجازه بدهد که این بادها و طوفانها عشق زندگی را در خاموش کند و بمیراند و بدیهی است چنین بادها و طوفانهای در طول حیات آدمی کم نیستند و آدمی هر لحظه از زندگی با باد و طوفانی مواجهه می شود که قصد کشتن شعله عشق را در وجود آدمی دارند و آدمی باید از چنان عشق مستحکمی برخوردار باشد که تاب مقاومت در برابر همه آنها را بیاورد و عشق خود را فروزان نگاه دارد از این جهت در طول حیات باید مرتباً عشق خود را تقویت کند و پرورش دهد که بنای عشق عمارت بلند و برافراشته و مستحکمی گردد که به وسیله این بادها و طوفانها تخریب نشود و بدین لحاظ نیاز دارد که هر لحظه سنجش عشق را صیقل و جلا دهد که بتواند در مقابل حوادث خانمان سوز عشق مبارزه کند و عشق را زنده نگاه دارد.

بقول حافظ:

که عشق آسان نمود اول        ولی افتاد مشکلها

نباید آدمی از مشکلاتی که در راه عشق بوجود می آید هراس کند و خود را در دام آنها اسیر و ناتوان ببیند بلکه آدمی باید آمادگی از بین بردن تمام عام این مشکلات را با تقویت عشق پیدا کند تا خانه عشق دل او مصفا باقی بماند و گزندی به آن نرسد بنابراین آدم باید نقطه عشق و امیدوار در دل خود فروزان نگاه دارد و با تمام نیرو به سمت آن حرکت کند و از آن مراقبت و حفاظت نماید و در تقویت آن کوشا باشد.

دوم: مرحله شناخت عشق

در این مرحله آدم باید پس از بررسی ظاهری و اولیه که موجبات تولد عشق و انگیزه و جذبه را در او بوجود آورد در این مرحله به شناخت منطقی و مستدل عشق اقدام کند و هر چه شناخت او نسبت به معشوق اخروی گردد شیفتگی و جذبه عقلائی و منطقی او افزایش پیدا می کند و اگر چه قدری از سرعت او در رفتن کاسته می شود و آن شور هیجانی از او سلب می گردد ولی به مرحله شناخت منطقی گام می گذارد که طی این مرحله برای تقویت بینایی و اساسی عشق لازم است بوسیله این شناخت است که آدمی عشق خود را می شناسد راههای تقویت و حمایت آن را پیدا می کند و راههای آسیب زننده و زیان زننده به آن شناسایی می کند و راههای مبارزه و دفع آن ها را جستجو می نماید و امکانات خود را بررسی می کند و با این امکانات راههای عبور خود را بررسی می کند و در این مرحله بدور از هیجانات جاذبه و کشش اولیه می تواند معشوق خود را نیز ارزیابی کند و ارزشهای او را مورد بررسی قرار دهد و مشکلات و موانع خود را ملاحظه نماید و امکانات و توانایی خود را در جهت وصول به معشوق بررسی کند و حتی الامکان این توانایی را تقویت کند تا راه نیل به مقصود و معشوق هموار گردد بنابراین در این مرحله که مقصود و معشوق نیز بررسی و فتاوی می شود که معلوم می شود شایستگی سرمایه گزاری عشق را دارد تا از تمام این موانع به جهت نیل به آن با سختی و صعوبت عبور کرد یا خیر؟

در این پایگاه به شناخت بیشتر معشوق و مقصود و پس از آن به موانع و سدهای نیل به آن و نیز توانایی و امکانات نیل به آن و تقویت احتمال آنها قیام می شود و عشق به وادی عقل نزدیک می شود که گذار از این مرحله سخت ترین مرحله تلقی می شود زیرا آدمی می خواهد عنان اسب مرکز و بی آرام عشق را کشیده و به آن مهار بزند و آن را وارد مسیر نموده و در چهارچوب مشخصی هدایت کند و به جلو ببرد این مرحله تجلی عقلانیت است که چون نور افکن خوسی خود را بر وجود عشق پرتو افکن می کند تا به شناخت آن اقدام کند و پس از آنکه کاملاً آن را بررسی کرد و نقاط ضعف و قوت آن را بررسی کرد نورافکن مذکور را بر روی امکانات و موانع و مشکلات می تاباند و به ارزیابی آن در پرتو نور عقل عمل می کند صبر و استقامت در این مرحله بسیار ارزشمند و ارجمند است زیرا در این موقعیت میباشد که مسیر نیل به مقصود شناخته می شود و هر چه بیشتر در این مرحله درنگ شود و دقت گردد بهتر است زیرا در صورت شناخت به طور سریعتر می تواند از موانع عبور کرد و از امکانات بهترین استفاده را نمود و این مرحله باعث می شود که از پشیمانی احتمالی در آینده مصون باشیم و بدانیم که در انتخاب خود خطا نکرده ایم و به قول مولوی:

دچار وضعیت تنگ و پشیمانی نگردیم که فرمود:

عشقها کزین رنگی بود              عشق نبود عاقبت ننگی بود

عشقهایی که بدون گذر از این مرحله به مرحله افراء و عمل می رسد سرانجام خوبی ندارد از این جهت دقت و بررسی در این مرحله دارای اهمیت فراوان می باشد که باید به آن توجه گردد برخی اوقات ممکن است این بررسی زمان زیادی ببرد و بعضی اوقات نیز این مقدار زمان لازم نیست زیرا فرصت از کف می رود و به سرعت باید از این مرحله گذر کرد چنین وضعیتی وقتی اتفاق می افتد که اطلاعات قبل از مرحله عشق کامل شده باشد یا نسبتاً کامل باشد و معطلی بیش از حد در این مرحله موجل تلف شدن یک فرصت طلایی خواهد بود خصوصاً اگر پای رقیب یا رقبایی نیز در بین باشد بدین ترتیب سخت ترین مرحله از مراحل سه گانه شناخت است که از عقل گرفته می شود یعنی بهترین و برترین گوهری هستی آدمی در این موضوع به مداخلخه و ایفاء نقش می پردازد و بدیهی است وقتی پای مداخله این شی گرانبها و ارزشمند به میان آید عظیمت و بزرگی موضوع مشخص و روش می شود عقل است که با پرتو افشانی خود راه را نشان می دهد ولی بهرحال در اکثر موارد پس از ظهور تجلی جاذبه و عشق این مرحله مورد استفاده قرار نمی گیرد و جاذبه و کشش عشق دخالت عقل را مزاحمت تلقی میکند و تلاش می کند که از حاشیه و کنار آن عبور نماید بدون اینکه خود را تسلیم عقل برای فتاوی و بررسی کند و با دور زدن عقل خود به مرحله عمل نزدیک می کنند و به آن می رسانند و برخی اوقات نیز بطور تصنعی و ظاهری خود را به عقل نزدیک می کنند ولیکن بدون آن به روشنگری های عقلی توجه کنند به توجیه می پردازند و روشنگریها را نادیده می انگارند و با خود می گویند که عقل حجاب شده و قبول کرده است و لیکن واقعیت امر آن است که اصولاً بر محکمه عقل پا گذاشته اند بلکه برای نیل به مقصود توجیه کرده اند و خود فریبی نموده اند و برای آنکه متهم بکار غیر عقلائی نشود توجهات خود را به عنوان براهین و استدلال عقلی بیان می کنند در حالیکه در واقع و حقیقت امر و بطور وجدانی می دانند که به محکمه عقل رجوع نکرده اند زیرا بخواسته اند اسیر سوال و جواب عقلائی و منطقی گردند صرفنظر از آنکه پاسخی داشته یا نداشته اند فقط به کوتاه کردن مسیر پس از طریق بیان برنموده اند راه دلخوش بود که به پایگاه عقل پا نگذارند و بدتر از آن وقتی است که واقعاً می دانسته اند پاسخی برای محکمه  عقلانیت ندارد و از این جهت وارد منطقه عقلی نمی شوند.

مرحله اقرار عمل:

مقصود و معشوق وقتی که از پایگاههای عشق و شور و جذبه و کشش از یکطرف و از سوی دیگر از تراز و عقل و اندیشه و منطق و برهان و استدلال عبور کرد وارد مرحله عمل و اجرا می شود در این مرحله آدمی به عمل دست می زند و عشق و جذبه ای را که در کوره عقل گداخته و پخته شده است به مرحله اجرا در می آورد در چنین صورتی از اثبات قدم و استحکام عمل برخوردار می باشد زیرا آنچه لازم بوده که نطفه عشق متولد شود  توسط عقل پرورش داده شود کاملا مراعات گردیده است اکنون مرحله تکلیف و عمل می باشد که لازمه چنان تولد و پرورشی این نتیجه و عمل می باشد و تمام حقایقی که از مراحل دو گانه سابق گذشته اند با عمل رنگ واقعیت به خود می گیرند و تجلیات عملی آن نطفه و تولد و پرورش را ظاهر و آشکار می کنند بدیهی است تجلیات عینی آن مراحل نهفته و مکتوم بسیار سرافراز و مقتدر و به مرحله عمل پا می گذارد زیرا پایه های عمارتی که ساخته اند بسیار مستحکم و متوکل به خداوند که به گردش درآورنده هر حرکت و فعلی است وارد میدان عمل می شود زیرا آدمی مخلوق خداوند است و از  این رو تمام خواسته ها و اهداف و بررسی و نقداً و عمل او از ریشهم الهی خلقت او به بار می آید چنانچه اگر این وجود از او سلب شد قادر به هیچ کاری نمی باشد و لیکن اینکه اعمال و کردار و مقاصد و بررسی او رنگ الهی بگیرد و در مرحل بررسی و نقد است که اگر خالصانه این مرحله انجام نشود بهترین و برترین و ارزشمندترین مسیر انتخاب می شود که مسیر مورد رضای الهی است و آدمی نیز از این انتخاب و بررسی و عمل پسندیده خود بهره و استفاده وافر می برد چون در مسیری حرکت می کند که برای رشد و تکامل بشر معین و معلوم گردیده است زیرا خداوند می خواهد که این بشر خلیفه الله به بهترین وجه تربیت شود تا امکان خلافت الهی را پیدا کند از این رو در ابتدای امر با استعانت از خداوند وارد مرحله عشق و شور می شود وبررسی را انجام می دهد و با توکل عمل می نماید نتیجه و ثمره چنین موضوعی بسیار نیکو و خوب چنین رفتاری بهره ور گردد و لیکن هر موضوعی که فاقد هر یک از این مراحل سه گانه باشد ناقص است و تام و کامل نمی باشد خواسته ممکن است در مرحله عشق و شور و جذبه و شوق باقی بماند این حس فقط موجب حرکت برای زنده نگهداشتن آن عشق می شود در دنیای تصور و خیال با عشق  مذکور حرکت می کند و انکار خود را پیرامون آن توسعه می دهد و می گرداند و با آن دلخوش است پس رسوایی در آن ننگ و عاری ندارد حتی شادمان می شود که ظاهر شود و تجلی کند تا میزان وفاداری او به نمایش درآید ضمن آنکه نمی خواهد این نمایش ظاهر بخش او را تحت الشعاع قرار دهد و به آن عشق مکتوم و نهفته بیشتر دلخوش است تا اینکه عوامل دیگری بوجود آید و عشق او را در سایه قرار دهد از این جهت دنیای عشق دنیای بزرگ و وسیعی است که می تواند خالق زیباییها فراوان وبیشمار باشد خودخواهی و غرور را در آدمی از بین ببرد و ملایمت را در او زنده کند و خواری و ذلت برای او عزیز و حقارت در راه عشق را حقارت نمی شمارد بلکه بزرگی و مهمتری به حساب می آورد و از این جهت دنیایی که عاشق برای خود می سازد دنیای دیگر است که با دنیای او تفاوت می کند و بنابراین این حرکتی را آغاز کرد و تکانی خورده است و جنبش و نهضتی در او پیدا شده است ولی اگر آن به همان حال رها کند تغییر چندانی نمی کند بلکه باید آن را تعقیب کند تا نتیجه و سرانجام آن مشخص و معلوم گردد از این مرحله بعد است که باید وارد مراحل بعدی شود والا موضوع خواسته او نیمه کاره رها می شود و نتیجه نهایی را عاید عاشق نمی کند اگر چه تغییراتی شگرف در او ایجاد نموده است.

حکایت عدم دلبستگی جوان به مادیات:

این حکایت ناگفته و جوان بسیار مهم و حائز اهمیت است که سد عبور را می شناسد و با این راه آشنا و دم ساز و از ماندن و جمع آوری و تکثر مال بیزار و یا نسبت به آن بی اعتنا است هیچگاه در صدد نمی باشد که همه نعمت ها و خوبیها را برای خود جمع کند و دیگران را از آن محروم نماید بلکه در داشته های خود دیگران را شریک می کند و آنچه گویای خرج و هزینه خوشی و شادی برای دیگران و در توان او باشد از انجام آن مضایقه و دریغ نمی کند همانطوریکه طبیعت و آفرینش با او عطاء و بخشایش کرده اند که نشاط و نیروی جوانی باشد او هم این نشاط و جوانی را برای دیگران مطالبه می کند و خواهان است و به نظر می رسد که رابط نسبت بین جوانی و بی اعتمادی با مورد دنیوی و پیروی و علاقمندی با دنیوی مستقیم باشد یعنی هر چه جوان تر باشد گذشت و ایثار او افزون تر است وهر چه پیرتر باشد دلبستگی و علاقه اوبا مورد دنیوی بیشتر می باشد شاید به این دلیل بتوان موضوع را توجیه کرد که پیر می داند فرصت کمی برای او باقی مانده است و بنابراین در خرج کردن و هزینه نمودن آن ممسک و خسیس می شود و جوان می داند که فرصت بیشتری در اختیار اوست بنابراین اگر فرصتی را از دست داد فرصت جانشین وجود دارد و از این رو زیاد غم از دست دادن آن را نمی خورد در واقع تفاوت بین نفس رفتن و نفس ماندن است در واقع نفس رفتن است که ارزشمند است و نفس ماندن می باشد که بی ارزش است و شاید بتوان گفت برای آن نفس رفتن ارزش دارد که با زمان انطباق دارد ونفس زمان از گذشت و عبور می گوید و ماندن با زمان انطباق ندارد بالاخرخه زمان اجازه ماندن را نمی دهد ولی بهرحال این امر مطلق نیست و نمی توان گفت مطلقاً رفتن خوب است و مطلقاً ماندن بد است بلکه نحوه و در حد مقدور ماندن است که مهم است نحوه این رفتار مهم است بهرحال از آنجاییکه آدم و انسان به اعتبار وجود و هستی و اندیشه دارای ارزش می باشد و اصولاً این اندیشه برتر او باعث شده است که بار امانت الهی را که کوهها و زمین و آسمان نتوانستند آن را تحمل و حمل نماید به او سپرده شود تا بمقصد برساند این اعتبار و شایستگی فی المجموع برای او شناخته شده است وامروز روز امتحان است که بگوید چگونه می تواند از این استعداد بهره گیرد و بار را به مقصد برساند جوان با اندیشه زلال و روان و جاری که دارد می تواند از فرصت های که در اختیار اوست به بهترین نحوه در مسیر گذر عبور کند و آموخته های خود را افزایش دهد و پلی باشد که موجب نیل اوبه دنیای تمدن وعلم بالاتر گردد پله ای باشد که خود به بالاتر صعود کند و جامعه ای را که متعلق به او می باشد بالاتر ببرد بنابراین هم خود رو به صعود و رشد داشته باشد و هم امکان رشد و صعود به دیگران فراهمنماید بدین ترتیب چنین گذری سودمند و ارزشمند است چنین گذری که قدر لحظات شناخته شود ذیقیمت و گرانبها است و معیاری را نمی توان برای سنجش آن  در نظر گرفت زیرا اثر آن برای آینده است و در آینده تجلی می کند و برای چنین موضوع ملاک و معیاری برای سنجش در زمان حال نداریم و از این حیث می گوییم که ملاک و ضابطه ای برای تشخیص ندارد ولی اگر گذشت زمان دلبستگی جوانان به مادیات را برای دیگران از کف داد در این صورت او زیانکارترین افراد است زیرا سرمایه عمر را از کف می دهد بدون آنکه بتواند کمکی به رشد و تعالی خود و بشریت نماید تلاش در راه کسب معاش نیز به کسب تعالی می انجامد بشرط آنکه آدمی دریابد و درک نماید که کسب معاش هدف نیست و وسیله است تا آدم نیروی جسمی و توان مالی برای کسب رشد و تعالی فرهنگی و علمی را هزینه کند بذری است که خرج می شود و دفن می گردد تا موجود جدید و نوی سر برآورد که رو به بالا و خورشید داشته باشد وپای در زمین تا تغذیه گردد و زمان باقیمانده برای ترقی و رشد و تعالی خود بهره بگیرد این دوست داشتن به توقف اگر چه به مقصود این توقف منجر نمی شود لیکن نگاهداری زمان را برای بهتر استفاده کردن درخواست و طلب می نماید و این چنین شیوه و روشی باعث می گردد از باقیمانده وقت نهایت استفاده را ببرد و فرصت را غنیمت شمرد و در راه اعتلاء خود به نیروی تجربه و فکر گام بردارد زیرا اگر امروز برای استفاده از نیروی جوانی رمقی ندارد ولیکن به دل قوی و امیدوار بر اینکه فردا بهتر از امروز خواهد شد گام برمیدارد اگر چه جسم او وجود نداشته باشد این دیدگاه و بینش و طرز تفکر به او نشاط و روحیه می بخشد که در راه رفتن شادمان و خشنود باشد زیرا برای این رفتن ثمره و نتیجه ای را قائل است و چون آن فرجام را بعنوان یک خواسته و آمال و آرزو در نظر دارد و برای آن ارزش قائل است بنابراین افسوس و حسرتی بر رفتن ندارد زیرا بدون این گذر و رفتن نتیجه ارتقا و رشد تحصیل نمی شود.

بدین ترتیب چنین افرادی روحیه جوان دارند و می توانند به جوانان روحیه مضاعف بدهند که در گردش ایام غریب نیستند و بیکس و بیگانه در خیل عظیم مسائل رها نشده اند ویارو یاور دارند که اندیشه و احساس آنها را درک کند و با آنها بالاتر از همزبانی همدلی نمایند در مسائل جوانان نیاز و احتیاج موج می زنند به اقتضای جوانی جسم و جان هرگونه نیازی دارد نیاز به بالا رفتن و صعود کردن و کسب درآمدهای مالی و معنوی از وسائل رشد هستند ازدواج می خواهند که یک نیاز فطری و طبیعی است واز سوی دیگر باعث رشد و تعالی آنها است شغل می خواهند تا بدان وسیله استعدادهای خود را تقویت نمایند و اکنون این جامعه جوان احتیاج دارد تا زمینه ها برایش فراهم شود همه اینها را چگونه و با چه روحیه ای می توان تدراک دید؟ باید جوان شد و جوان اندیشید تا این تصورات قابل هضم و درک باشد باید انعطاف بخرج داد تا امکان همرنگی پیدا شود بدون آنکه اجازه داده شود محور از مدار خارج شود زیرا فقط تجربه است که می تواند از آزمایشات آسیب مجدد جلوگیری کند که قبلاً تجربه شده است و نتیجه نامطلوب و ناخوشایندی را به بار آورده است و سپس در اصطلاحات بعدی ترمیم گردیده است که عصاره و ثمره آن امروز یک وسیله کارآمد و خوب مورد بهره برداری قرار می گیرد نتیجه تجربه آنست که بشر را از دوباره کاری و اتلاف وقت منع می کند و طریقه استفاده بهتر را از زمان به او می آموزد برای نیل به این مقصود و مهم باید بامداد جوانان شتافت و دست آنها را گرفت تا لغزش های تاریخی که چون داغ ننگی بر تاریخ تمدن خودنمایی می کند تکرار نشود ما می توانیم و باید مجد عظمت کهن اسلامی خود را با یابیم و این استعداد در ملت ما وجود دارد چنانچه نشان دادند که چگونه بزرگانی در صحنه علم و ادب از این دیار تجلی کردند به کمک تمدن کهن که با فرهنگ اسلام در آمیخته بود متبلور شدند و در دنیای علم و دانش حضور خود را جاودانه ساختند که از آن جمله می توان به ابوعلی سینا- ابوریحان بیرونی و خیام و مولوی و سعدی و حافظ و ... اشاره کرد که قسمتی از دنیای تمدن امروز بر دوش دانش استوار و راسخ آنها بنیان نهاده شده است امروز باید پیرو جوان و کلان خود را بازیافته و دست در دست هم و با معاونت و یاوری یکدیگر این عظمت را تجدید کنیم و از دل کهن سالها تمدن را متجلی نماییم و منطق با اوضاع روز آن را رشد دهیم دو این سابقه تاریخی انگیزه ای برای تحرک بیشتر باشد.

چرا تشکیل احزاب ضرورت دارد

یکبار دیگر شاهد بودیم که نامزدهای انتخاباتی با انواع تصاویر و پوستر چهره شهرها را برای انتخاب اعضای شورای شهر دگرگون کرده و تغییر داده البته این در انتخاباتی که صورت می گیرد پیش می آید ولی این بار به علت کثرت افراد که مورد انتخاب قرار می گیرند تعداد شرکت کنندگان برای انتخاب شدن بسیار بیشتر بودند لزوماً تبلیغات بسیار وسیع و رقابت بیشتر بود دیگر در شهرها هیچ در و دیوار و درخت و شاخه از این توفان و هجوم تبلیغات امان پیدا نکردند در شهر مقدس مشهد قریب 1500 نفر نامزد برای انتخاب شدن بودند گرچه حدود نصف آنها انصراف داده اند باقیمانده نزدیک هفتصد، هشتصد نفر هستند با یک نگاه کوتاه می توان گفتن که برای هیچکسی امکان آن نیست که این تعداد افراد را از حیث فردی و نیز شناخت دیدگاهها مورد بررسی و ارزیابی قرار دهد و با این ترتیب معلوم است که هریک از این افراد اقوام و بستگانی دارد و نیز دوستانی و کسان دیگری که با او به طریقی ارتباط دارند که اگر از این قاعده در مورد همه آنها صادق باشد و آرا به نسبت مساوی بین آنها تقسیم کنیم با توجه به جمعیت شهر مشهد که حدود 2 میلیون نفر است به هر یک کاندیدا حدود و اگر دو سوم جمیعیت حائز شرایط رای دادن باشد بر فرض که همه آنها رای بدهند به هر فرد حدود 5000 رای می رسد که البته این آرا بر حسب تعداد بستگان واقوام و دوستان و افراد مرتبط با کاندیدها تفاوت می کند که برای تغییر می توان تا سه برابر ماخذ مذکور و یک سوم آن پیش بینی تغییر نمود عامل دیگری که موثر است شناسایی افراد شاخصی از بین آنها است که تعداد آرا بیشتر را از این حیث که معروفیت دارند کسب می کنند ولی با توجه به سن اندک تعداد زیادی از رای دهندگان ممکن است این تشخیص و معروفیت برای وی مبهم باشد و بنابراین این چنین فردی منتخب او نباشد بدین ترتیب عامل موثر نحوه تبلیغات و حجم و میزان آن می باشد که انتخاب کنندگان در عرض مدت یک هفته باید نامزد انتخاباتی را شناسایی و دیدگاههای او را بررسی و بر فرض قبول وی را انتخاب کنند و بدیهی است اگر نگوییم این کار غیر ممکن است حداقل می توان گفت بسیار مشکل و برای اکثریت مردم عملاً غیر ممکن است مضافاً آنکه کاندیداها نیز چون وارد میدان رقابت شده اند به شعارها پناه می برند که بعضاً عاری از واقعیت است نامزد انتخاباتی چون می خواهد شکست نخورد آنرا عنوان ژست و نحوه عکسی که می گیرد و طرحی را که برای توفیق در زمینه عکس انتخاب می کند نیز موثر در این امر می باشد.

چرا تشکیل احزاب ضرورت دارد:

ولی کثرت این تبلیغات و زیبایی ونحوه استفاده از آن در موضوع موثر است که در اغلب موارد این کثرت و زیبایی با تحمل هزینه فراوان تحصیل می شود بنابراین این یکی از عواملی که بیشترین تاثیر را دارد سرمایه است البته نباید از واقع گرایی خارج شویم تحصیل و کسب هر مطلوبی نیازمند تحمل مخارج و هزینه است ولی از آنجاییکه شورا یک نهادی است که فرد منتخب بعنوان امین محلی خدمت می کند و از طرف دیگر فاقد حقوق و مزایا می باشد بنابراین تحمل مخارج و هزینه ها نوعی اسراف می باشد. گرچه تا حدودی همانطوریکه فوقاً گفته شد با شروع به رقابت از جهت حیثی و فقدان شکست دست به هر گونه تلاشی می زند که با زنده نباشد ولی این امر وقتی به سر حد اسراف برسد قابلیت توجیه خود را از دست می دهد.

بهر حال با حجم کاغذی که در این تبلیغات مصرف شده است می توان که این مقدار کاغذ قادر بود تا کاغذ دفتر بچه های مدارس ابتدایی را تامین کند و این کار می توانست زیباترین جلوه تبلیغاتی رابه نمایش بگذارد که افرادی بدین وسیله خود را معرفی می کند که کاغذ مصرفی خود را تبدیل به دفتر نموده یا هزینه آن را به مدارس پرداخت می کردند ومتصدیان آموزشگاه یا توضیح اینکه فلان نامزد انتخاباتی مخارج و هزینه تبلیغ خودش را بصورت دفتر در اختیار دانش آموزان قرار داده یا عکس و تصویر خود را در روی جلد دفاتر منعکس نماید تا هدف تبلیغی مشخص شود و این امر دارای دو حسن می باشد یکم: امر تبلیغات صورت گرفته است.

دوم: اسراف نشده و نیکوترین وجه از این هزینه و خرج استفاده شده است و جالب تر از همه آنکه روشن نیکو و پسندیده ای برای اینکار پایه گذاری و ترویج می شد.

به هر حال اگر خوب به موضوع توجه شود معلوم می گردد که رای مردم بنا به سلیقه های که دارند به پوستر و پلاکارد و رنگ و حجم و ژست و شعاری است که نامزدها داده اند و محتوی و مفهوم رای که باید بر اساس شناخت باشد حاصل نشده است به عبارت دیگر رای و نظریه مردم از اصالت و ارزش واقعی و ماهوی خود یا بهتر است بگوییم آنرا از این معنی خارج کرده اند و هیاهو و داد و قال و لفظ و کلام و شعار را جانشین کرده اند تا به زور آن خود را به کرسی بنشانند و این شاید بدترین توهین به مقام انسانیت و آزادی او باشد که او را در سرپنجه فشارهای غیر ارادی و غیر رضایی تسلیم کند . بعبارت دیگر عزیزترین گوهر وجود انسانی را که در اختیار است از او سلب کنند البته اجبار و اکراه در این خصوص بطور علنی و آشکار خود نمایی نمی کند ولی در باطن موجودیت دارد واراده آدمی تحت تاثیر این القائات اقدام به انتخاب می کند. وقتی واقعیت نحوه انتخاب که در این شرایط با کثرت نامزدها و کمبود وقت و زیادی مشغله و گرفتاری ممکن نمی شود ناگزیر به اسارت ظواهر تن میدهد و گام در راهی می گذارد که شایسته شاٌن انسانی او نیست و بر راهی برخلاف طریق و سیری را که مولای رومی توصیه کرده برود زیرا او فرمود:

مادرون را بنگریم و حال را            نی برون را بنگریم و قال را

و اکنون ما براه وارونه این توصیه می رویم و مصداق حال امروز ما واژه گونه این شعر است و باید شعر را چنین خواند:

ما برون  را بنگریم و قال را             نی درون را بنگریم و حال را

همه ما در خصوص گوهر آزادی و انتخاب مسوول هستیم هم انتخاب کنندگان مسوول هستند و هم انتخاب شوندگان مسوول می باشند وقتی انتخاب شوندگان با کثرت تعداد خود انتخاب کنندها را به وادی حیرانی و سرگردانی سوق می دهند به آزادی انتخاب کننده تجاوز کرده اند بهترین راه برای حل این معضل آنست که آنها با توجه به قاعده انصاف و وجدان از بین خود حداکثر تا سه برابر افرادی را که برای انتخاب شدن لازم هستند انتخاب کنند و معیار آنها صلاحیت و شایستگی بیشتر باشد و برای هر صنفی که جهت احراز این انتخاب لازم است امتیازی قائل شوند ودر مجموع به حداکثر سه برابر افرادی که برای انتخاب شدن لازم است رای بدهند و از نفر اولی که بیشترین امتیاز را تحصیل می کند تا آخرین نفری که سقف سه برابر افراد حائز شرایط انتخاب شدن را شامل می شود انتخاب کنند و بعنوان لیست افرادیکه صلاحیت انتخاب شدن را دارد منتشر کنند و سپس انتخاب از میان آنها را به مردم واگذار کنند تا مردم فرصت بررسی و شناخت برای انتخاب را پیدا کنند و ارزش آزادی و اختیار در اراده حفظ شود اتخاذ این روش نشانه رشد و تکامل انسانیت است و باعث می شود حرمت آزادی و اراده تامین گردد و آدمی جایگاه واقعی و انسانی خود را پیدا کند بدیهی در غیر اینصورت باید گفت ما آزادی را به سخره گرفته و ریشخند گرده ایم و در نهایت به آزادی انسانی خویش اهانت و توهین کرده ایم و به زبان گویای رفتار و کردار بطور تلویحی اعلام کرده ایم استفاده از آزادی حق ما نیست و لیاقت استفاده از آن از دست داده ایم چون وقتی از آزادی بطریق صحیح استفاده نشود و از آن سواستفاده شود در حقیقت آزادی و اختیار لگدمال شده است و بخود محوری و لجاجت و استبداد مبدل شده زیرا هر موضوعی از کانال و مسیر واقعی خود خارج می گردد و میزان و ترازوی آن بر هم خورد به کجی و انحراف و ظلم تبدیل می شود و اثر خود را از دست می دهد زیرا هر موثری دارای اثر مخصوص و مشخص بخود می باشد .

و اگر در موثر کجی حاصل شود لزوماً در نتیجه نقش تاثیر می کند چنانچه اگر در تراز ساختمان اندکی انحراف بوجود آید اثر آن در کل ساختمان مشهود است قاعده استفاده صحیح و درست از آزادی همان استفاده توام با رشد از آزادی می باشد ملت و مردمی رشید محسوب می شوند که قدر آزادی را بشناسند از آزادی خود به نحو کامل استفاده کنند و این امر موقعی تحصیل می شود که برای استفاده دیگران از آزادی ارزش قائل باشند آزادی را یک کالای اختصاصی بدانند بلکه آن را یک الهی بدانند که متعلق به همه انسانها است و بقاء و حفظ آزادی فقط با توجه به این قاعده امکان پذیر است راه دیگری که می توان از آزادی در انتخابات استفاده کرد ایجاد احزاب میم باشد حسن تشکیل حرب و گروه در آنست که انسانها باید به شناخت برنامه و مقاصد حزب بپردازند به شناخت افرادیکه از طرف حزب می باشد از این رو لازم است ملت و مردم خط مشی حزب را ارزیابی کنند و چنانچه آنرا قبول دارند به منتخب آن رای بدهند پر واضح است که حزب نیز شرایط شاخصی را فرد منتخب را برای مردم ملحوظ خواهد کرد که در جاذبه به او موثر است و این مقدار حفظ ظاهر نیز به آزادی افراد لطمه نمی زند زیرا پایه و اساس برنامه حزب است که محور برای انتخاب می باشد در دنیا ترقی و متمدن امروز نیز احزاب حکومت می کنند و هر چه برنامه حزب با متقضیات زمان هماهنگی داشته باشد امکان توفیق برای آن بیشتر می باشد بنابراین حزب نیاز دارد که گروههای تخصصی فراوان داشته باشد تا با توجه به مقتضیات زمان برنامه های خود را اعلام کند که البته این امر فرع بر برنامه های اساسی و اصولی حزب خواهد بود که در اساسنامه برمفاد خود بیان کرده است و بعنوان زیرا بنا و ریشه می باشد و مردمی که در چنین سیستمی رای می دهند لازم است که به خوبی آنرا بدانند و از آن مطلع باشند و با شناخت و آگاهی که از آن دارند آراء خود را به صندوق ها بریزند.

بهر حال برای استفاده از آزادی نیز باید حد و مرز قائل شود تعیین حد و مرز به معنای ایجاد محدودیت برای آزادی نیست بلکه به منظور خوب استفاده کردن از آزادی است آزادی در هرج و مرج ایجاد نشده است که با هرج و مرج خرج گردد و هزینه شود. آزادی در نظم و با نظم بوجود آمده است و حفظ و بقاء آن نیز با نظم ممکن است و مقدور است.

نقطه نزول و سقوط آزادی سوء استفاده از آزادی هرج و مرج و بی نظمی است بیشترین لطمه و زیان را آزادی از کسانی تحمل می کند که از آن سوء استفاده می کند استفاده بی جا و نابجا از آزادی کاملاً بر خلاف آزادی است و موجب تضییع آزادی و نابودی است اگر در اندیشه آزادی و حفظ آن هستید ارزش آزادی را باید بدانید و قدر آن را بشناسید و در نظمی که به اسم قانون برای استفاده از آن مقرر شده است از آن استفاده کنید .

حجم تبلیغات گسترده و ناهماهنگ و غیر همگون و ریخت و پاش تصاویر و پوسترهغا در معابر و نصب آن بر درودیوار و شاخه های درختان و تابلوهای راهنمایی و رانندگی همه حکایت از قانون شکنی می کند زیرا اکثر صاحبان منازل ها و مغازه ها از این امر راضی و خشنود نیستد و این امر موجب عدم تمایل به عمل و صاحبان آن ها می شود و اولین لکه کدورت ایجاد می شودو نمی توان از آنان انتظار داشت که راس خود را به نفع صاحبان آن پوسترها و تصاویر بدهند و این اولین گام نقص قانون می باشد که آزادی به اسم آزادی قربانی شده است از طرف دیگر انجام تبلیغات در حد معرفی نامزد و نیز ارائه معرفی نامه و بیوگرافی امری ضروری است و برای اینکه تخلف و قانون شکنی صورت نگیرد واجب و لازم است که شهرداری ها محلهای مذکور در معرض دید مردم باشد تدارک دیده و فراهم آورد و به کاندیدا توصیه نماید که از محلهای مذکور برای  برای تبلیغات استفاده کنند و البته اماکن و محلهای مذکور بقدری باشد که تکافو برای تبلیغات کلیه نامزدها فراهم شود.

از سوی دیگر اگر صاحب دیوار مغازه یا منزل و غیر از نصب پوستر و پلاکارد بر روی دیوار ملکی خود شکایت کردند این شکایت توسط مراجغ قضایی در اسرع وقت و کوتاهترین زمان فورد رسیدگی قرار گیرد در چنین وضعیتی نامزدی که عمل او مورد شکایت قرار گرفته بعنوان کیک خاطی و قانون شکن از حمایت کمتری برخوردار می باشد در حالیکمه مردی که با رعایت قانون اقدام کند و در محلها ی مجاز پوستر تبلیغاتی خود را نصب کند بعنوان یک فرد پیرو قانون از حمایت بیشتر مردم برخوردار می شود چون قانون مذکور به گونه ای است که مورد قبول همگان می باشد علیهذا همه با شوق از آن استقبال می کنند و بدین وسیله مردم را به یک گرایش فرهنگی عمیق سوق بدهیم که همانا رعایت نظم و قانون در مقررات اجتماعی است ووقتیکه این قاعده مورد حمایت انتخاب کننده و انتخاب شونده قرار گیرد همه به یک محور اساسی معتقد هستند و پای بند می باشند که قانون است که واین امر می تواند نقطه وحدت و ارتباط و پیوند بین دو قشر انتخاب شونده و انتخاب کننده می باشد که بخوبی همدیگر را درک می کنند و می فهمند و این امر باعث می شود که جاذبه و کشش نسبت به همدیگر پیدا کنند و بدین ترتیب شناخت فرهنگ زندگی اجتماعی نقش موثری می تواند در انتخابات ایفا کند از این عامل نباید غافل شد و حتی می تواند منشا شناخت مسائل دیگری در اجتماع باشد که اگر دیدگاه حفظ و حمایت از قانون و مقررات اجتماعی پایه و اساس گردد دیدگاه مشترک اجتماعی حاصل می شود و مسائل و مشکلات به نحو بهتر و روان تری قابل شناخت و حل و فصل می گردد.

وجود حزب و گروه ناشی از همین فرهنگ اجتماعی است و فردی که دارای فرهنگ اجتماعی است برای افکار دیگران نیز ارزش قائل است و اگر بخاطر اختلاف سلیقه در دیدگاه جهان بینی و شکل گیری و تمدن و تکامل جامعه دیگران داشته باشد از آنها جدا می شود و با کسانیکه در سلیقه دارای تشابهای و نزدیکهای بیشتر هستند نزدیک می شود حزب و گروه و تشکل خاصی را تشکیل می دهند و از سوی دیگر افراد اجتماع و گروهها این حق برای آنها شناخته شده و مورد احترام می باشد البته بدیهی می باشد تشکیل این گروهها و حزبها وقتی معتبر است  که طبق مقررات قانون تشکیل شود و مخالف با اخلاق حسنه نباشد بهرحال احزابی که تحت شرایط قانونی تشکیل شوند از جهت فرهنگ اجتماعنی نیز شایسته احترام می باشند و مخالفت های سلیقه ای احزاب را نیز باید طبق قانون از طریق حفظ ارزش مذاکرات و گفتگو حل و فصل گردد و برای جلوگیری از اصطحکاک و برخورد فیزیکی آنان حتی المقدور زمانی که یک حزب یا گروه در فضایی اعماز باز یا سقف مشغول فعالیت مجاز می باشد حزب و گروه دیگر از فعالیت در آن فضا خودداری کند و برای حصول این امر لازم است کسب مجوزهای لازم از طریق قانونی برای انجام فعالیت و تظاهرات اخذ گردد و مقامات مسوول برای احزاب مختلف در زمان واحد مجوز صادر نکنند و اگر به مناسبتی صدور این مجوزها در زمان امکان واحد ضرورت پیدا می کند نیروهای پلیس و امنیتی را برای ایجاد حامل بین آنان جلوگیری از درگیری احتمالی بین آنان مامور نمایند بهرحال بیان مطالب سیاسی و دیدگاههای مختلف از سوی احزاب و گروهها و تشکلهای سیاسی باعث می شود مردم دارای رشد سیاسی فراوان شوند چون با نظرات مکاتب مختلف سیاسی از طریق احزاب آشنا می شوند و با مبانی آنها آشنایی پیدا می کنند و با قوه مدرکه خود آنها را ارزیابی می کند و گرایش و جاذبه بیکی از آنها پیدا می کنند یا نظرات را تعدیل می کند مقداری از نظرات یک حزب و مقداری از نظرات حزب دیگر را پذیرا می شوند یا نظرات تعدیل شده از هر دو گروه را مورد قبول فرار می دهند و نفس نقد و بررسی نظرات گروهها و احزاب به رشد سیاسی مردم کمک قابل توجهی می نماید بدیهی می باشد پیامد این نظرات با توجه به عامل زمان و مکان و سیاست و اقتصاد و فرهنگ و همه و همه می تواند در بیان نظرات و پیاده کردن آنها موثر باشد بنابراین نظریه ای ممکن است در زمانی و مکانی خوب و موثر باشد و در زمان و مکانی و نظریه ممکن است تحت سیاست و اقتصاد و فرهنگی موثر و در قسمت سیاست و اقتصاد و فرهنگ دیگران غیر موثر باشد و همین وضعیت در موقع پیاده شدن نظریه ممکن است تحت سیاست واقتصاد و فرهنگی موثر و در قسمت سیاست و اقتصاد و فرهنگ دیگران غیر موثر باشد و همین وضعیت در موقع پیاده شدن نظریه با توجه به شرایط ممکن است آثار مختلف و متفاوتی داشته باشد که بی گمان در اتخاذ تصمیم بیننده صاحب فکر و اندیشه های تاثیر می گذارد و البته به این تغییر و تبدیل رو به رشد و تکامل است زیرا با رعایت این جوانب است که نظرات رشد پیدا می کند و در برنامه حزبی موثر واقع می شود و کارآیی آن را در زمان ومکان با توجه به مقتضات متجلی می سازند و از سوی دیگر جاذبه و کشش آن برای جذب افراد دیگر معلوم و روش می شود که اینها با ورود خود و با تفکر و تعقل و آموخته ها می توانند اندیشه خوبی را ترقی دهند و کارآیی آن را افزون کنند و چنین ثمره ای باعث می شود که رشد و تکامل آن گروه و حزب ملموس تر گردد. بدین ترتیب نفس وجود احزاب باعث می شود افکار در اجتماع طبقه بندی و دسته بندی گردد و گرایشات همگون و هم جهت با یکدیگر ائتلاف کنند و حزب بوجود آورند و موضوع از جنبه شخصی خارج می شود و بیک فکر گروهی تحت عنوان حزب مبدل می شود و چون لاجرم مدت زمان بیشتری صرفنظر از افرادی که آن را تشکیل داده اند باقی می ماند و جریان پیدا می کنند مردم بهتر می توانند نظرات آنها را بشناسند بدین ترتیب مردم در روزی که می خواهند به برنامه ای رای بدهند با شناخت و معرفی از نظریه این حزب یا آن حزب دارند و کارآئی که داشتند به نمایندگان منتخب آنها رای می دهند میزان تبلیغات بعلت قلت تعداد آنها نسبت به نفرات انفرادی باعث می شود هزینه تبلیغات کاهش یابد و از سوی دیگر مردم از عدم شناخت و فقدان آگاهی خارج شوند و با آگاهی و شناخت انتخاب کنند و مردم از سطحی فکری نیز خارج می شوند و بر اساس ظاهر و شخصیت افرادی شعار افراد انتخاب نمی کنند بلکه با شناخت و شعور از برنامه های اعلائی و اینکه در عمل کارآئی خود را نشان داده است به انتخاب می پردازند بدیهی است چنین انتخابی روشن تر و شفاف تر است و این امر خصوصاً برای جوانانی که تازه به سن انتخاب رسیده اند و از افراد آگاهی و شناخت چندانی ندارند و ناگزیرهستند که به سطح و رویه ظاهری و شعار توجه کنند تا آن که از واقعیت اطلاع داشته باشند چنین وضعیتی آنها را وادار می کند از برنامه ها و کارآئی آن اطلاع حاصل کنند چون تحت تاثیر شعارهای انفرادی و شخصیت گرائی قرار نگرفته و حزب را بررسی می کنند و در این امر تامل و دقت بیشتری می کنند و لزوماً انتخاب آنها کاملتر و شایسته تر است .


عید و عاشورا

تقارن عید و عاشورا واقعه ای است که هر سی وسه سال یکبار می توانیم شاهد آن باشیم به تعبیری، هر قرنی یکبار نظاره گر این تقارن خواهیم بود. عید تعبیر طبیعت است، از سوز زمستان به اعتدال ربیعی هوا، و در زمستان تفاوت زمانی زیادی بین شبهای دراز با زمان کوتاه روز وجود دارد، که در بهار این تفاوت زمانی از میان برخاسته و روز و شب با معادل و برابر می گردند و اعتدالی که مطلوب است ایجاد می گردد و این گردش از روز ازلی بوده و تا روز ابد نیز خواهد بود که طبیعت در بهار چنین تجلی می کند و چرخ ایام می چرخد و تغییر و تبدیل ، تداوم بخش زمان و حرکت خواهند بود تا اأم از این گردش طبیعت و ایام ، متوجه گذر عمر گردد که لحظه به لحظه در حال تغییر و گذر است و سرشت و فطرت حرکت را لمس می کند و در می یابد بدیهی است از بهترین حالت آن خشنود و خردسند می گردد، دست به دعا برمی دارد که می گوید: یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی الاحسن الحال.

توجه به عبارت این دعا این فکر و بینش را واضح تر و آشکارتر می کند که مبنای همه عبارات و کلمات حرکت و تغییر است از فاعل مطلق حرکت درخواست می شود که گردش قلوب و دیدگان را به طرف بهترین مسیرها و روشها بگرداند، واز مدبر و آورنده شب و روز درخواست می کنیم، حال ما را به بهترین حالات تغییر دهد و از به گردش درآورنده همه گردشها و سالها و احوال می خواهیم که حال ما را به وضعیتها ارتقاء دهد و از او با این دعا می خواهیم از حیث درون و برون به بهترین نعمات که نیکوترین حالت است دست پیدا کنیم و خداوند نصیبمان فرماید و عید بازگشت به خویشتن و معرفت خودشناسی است و اگر فردی به این مهم دست پیدا کرد به بزرگترین نعمت دست یافته است، زیرا با این شناخت است که می تواند راه و مسیر رشد را پیدا کند. اگر خود را بشناسد و به کلیه نعماتی که در وجود خودش می باشد، آگاه شود به منبع و سرچشمه عظیمی از سرمایه های بیکران دست یافته است که به جز شکر گذاری هیچ حافظ و پاسبانی نمی تواند از آنها حفاظت و صیانت کند واز این مسیر است که به خدا و توحید می رسد و راه را شناخته و به آن آشنا می گردد و بهترین حالات و روحیات را به دست خواهد آورد، بر چهره اش گرد ملالی که ناشی از ناسپاسی و عدم شکر باشد نخواهد نشست. و صرفاً و شکر گذاری و سپاس موجب تسریع حرکت خداشناسی بوسیله خودآگاهی و خودشناسی خواهد شد از این جهت معرفت به خود باعث می شود که بزرگترین مانع و سد را راخ خداشناسی از میان برداشته شود و به بیان دیگر می توان گفت خودشناسی پرتاب و حرکت بسوی خداشناسی می باشد.

بنابراین عید در معنای واقعی رجوع و بازگشت به خویشتن است که مروری و نظری بر کارنامه وجودی خویشتن داشته باشیم. تا آن در زیر تلسکوپ ذره بین خود نگری و خود سانسوری بررسی نماییم.

کمبودها و کاستی ها و کژی ها را دریابیم و در صدد اصلاح و ترمیم آن برآئیم تا به تکمیل و رشد خود کمک نمائیم. بنابراین نگرش با چشم زیبایی طبیعت در بهار فرصتی است که رویش ها و از خاک بیرون آمدن گیاه را بنگریم و جوانه زدن را بر شاخسار درختان ببینیم و باز شدن شکوفه ها را شاعد باشیم و همه آنها نهان و ناپیدا بودند که با رسیدن فصل بهار شکوفه ها و آشکار شدن و اکنون مائیم که باید در جستجوی خویشتن به همه حالات و خصوصیات روحی و روانی و توان جسمی و امکانات؟ توجه کنیم و استعدادهای خدادادی را در بهترین شکل آن به تصویر بکشیم، و در مرحله اجرا در صحنه عمل در آوریم، عید یعنی خودنمایی و چهره آرایی نیکی ها ، خوش خلقی ها و بخشش ها و عطایا تا بتوانیم در عالی ترین شکل به منصه ظهور و بروز برسانیم.

همانگونه که طبیعت زیبائی های پنهان و نهفته خویش را متجلی و آشکار می کند، و از خاک تیره سبزه می روید و بر روی شاخسار خشک برگ سبز و شکوفه های زیبا خودنمایی و جلوه گری می کند، آدمی نیز باید در عید سعی کند که خوبی ها و نیکی ها و زیبایی خلقت خویش را به تصویر کشد و ترسیم نماید. و در میان مردم آنها را به نمایش بگذارد و همانگونه که لباس و ظاهر خود را نو می کند و کفش نو به پا می کند و لباس کهنه را از تن بیرون می نماید همانطور داخل و باطن خویش را نیز صفا داده و او ناپاکی ها پالوده سازد، و پاک نماید. تا آنکه درون با بیرون هماهنگی داشته باشد و حتی درون باید بهتر از برون و لباس و کفش نو باشد.

به حکم آنکه انسان می باشد و تجلی انسان در لباس نمی باشد بلکه در انسانیت اوست و عمر او چون چشمه ای است که لحظه لحظه می جوشد و هر لحظه حیات نو و جدیدی را رقم می زند و هر لحظه باید آدمی عید داشته باشد تا با کنترل اعمال و کردار و گفتار خود آنها را به سوی بهتر شدن سوق دهد و موجبات رشد و نیل خود را به مراتب عالی تر انسانی فراهم کند، که این آدم تا بی انتها و بیکران قدرت رشد و نمو دارد و می تواند به مقام خلیفه الهی صعود کند و ساختن این تصویر از آدمی نیاز دارد که در تمام طول حیات لحظه ای از پیشروی در مسیر انسانیت درنگ و تامل نکند که به قدر همان درنگ و لحظه از مقام انسانیت نزول کرده و سقوط نموده است و سیر نزولی و در شاًن انسانی نیست که برای رسیدن به مقام خلیفه الهی حرکت می کند. بنابراین به دلیل مذکور آدمی هر لحظه را می تواند به گذران عمر عید کند و عید داشته باشد و اعمال و کردار خود را نو و جدید کند و آنها را ارتقا بخشد و بهتر کند تا از ظرف عمر محدود و کوتاه خود حداکثر استفاده و بهره را ببرد.

حرکت امام حسین علیه السلام در محرم عاشوار تجدید انسانیت و معنویت است تا خودسازی و انسان سازی و درس برای بشریت باشد امام حسین (ع) وظیفه داشت که پاسدار حق و عدالت باشد و اجازه ندهد که توسط ریاکاران زمان حق و عدالت مغلوب مقاصد شوم و پلید خاندان بنی امیه گردد. از این جهت عملاً با نیمه تمام گذاشتن حج واجب به سوی کربلا رهسپار می شدند تا بزرگترین قیام تاریخ را رقم زنند. و به بشریت بیاموزند که حفظ حق و عدالت وظیفه و تکلیف است که آدمی باید در احیاء و اقامه آن حرکت و تلاش و کوشش کند و دمی فروگذاری و کوتاهی نکند. نگاه به واقعه عاشورا در لحظات و آثار مختلف روز واقعه مبین این درس بزرگ و جاودانه عدالتخواهی و حق خواهی است. امام حسین (ع) در آن زمان و مکان کاری واجب تر از حج پیش رو دارد، وظیفه مهم تر و عظیم تر او را وادار می کند، که حج واجب  را ترک کند و به آن کار مهمتر پردازد چه وقت می خواهیم از عاشورا بیاموزیم که در آن مکتب کدام درس تدریس شده است.

بنابراین عاشورا نیز برای انسانها باید تداعی بازگشت بخویش و خویشتن شناسی باشد و موجب ارج گذاری به حق خواهی و عدالتخواهی و ارتفاء و رشد کرامات انسانی باشد و آدمی بتواند با این رجعت بخویش گامی به جلو بردارد. و در این زمان عاشورا و عید با هم مقارن شده اند که وظیفه خودشناسی و ارج گذاری به ارزش های انسانی مضاعف و دوچندان شود و آدمی استوارتر و مستحکم تر از گذشته در حفظ و احیاء ارزش های والای انسانی قدم بردارد. عاشورا و ایام عید بعد از یک قرن سی و سه سال تقارن پیدا کرده اند که هشدار و بیدار باشد عمق تری برای انسان است که آدمی لقبی عمیق تر به درون خود بگشاید و پالایش و تصفیه جدیدتری در خود انجام دهد که شایسته چنین تقارنی باشد و خودشناسی و معرفت به خود را افزایش دهد تا بیشتر به عظمت ذات قدسی کبریائی پی ببرد زیرا که شناخت خود ، شناخت آیات الهی منجر به خداشناسی واقعی می گردد اگر این فرصت را غنیمت شمرده و از لحظات آن بهترین استفاده را بنماییم که این برترین شناخت فلسفه عاشورا است که میل به حق گرائی و عدالتخواهی را دریابیم تا مانع از ظلم و فسائ شویم و تولدی جدید را با بهار طبیعت برای خودشناسی و خداشناسی و حق خواهی و عدالتخواهی آغاز کنیم .

نگاه به خود

                                    نگاه به خود

روبروی ایینه ایستاده بودم سعی داشتم تا از طریق نگاه خود را بشناسم که کیستم وچیستم ودر کجای عمر قرار گرفته ام وچگونه باید باشم ایا همان هستم که باید باشم یا چیز دیگری هستم واقعیت بیرونی ام با واقعیت درونی ام منطبق است یا خیر سعی کردم از پنجره ی چشمم به درون خود راه پیدا کنم در بازتاب نگاهی به ایینه داشتم وچشمان خود رانگاه میکردم میخواستم از طریق همان چشمها که در بیرون نسبت به دیگران کنجکاوی میکند و تماشا میکند و میبیند و مقداری را درست کشف میکند و نسبت به برخی نیز در استنباط اشتباه میکند میخواستم ازطریق چشمهای خودم به درون خودم دست پیدا کنم که به دنبال چیست؟                                  

که کارها وامور خود را برای نیل به ان تمشیت میدهد اخر این وجود وهستی  ادمی هدفی را دنبال میکند وبرای وصول به ان هدف برنامه ریزی های مستقیم و غیرمستقیم میکند واکنون میخواهم هویت خود را پیدا کنم که چیستم؟

کارسخت ودشواری است ادمی خود را نمیتواند پیدا کند؟پس چگونه میتواند دیگران را شناسایی وپیدا نماید چهره ام نشان از سالها عمر دارد که ان طراوت و شادابی گذشته و جوانی را فاقد است و همین گذر وعبور نشان میدهد که من از دل کوههای سخت و ابهای زلال و روان عبور نموده ام ولی در هیچیک از این مراحل نخواسته ام یا نتوانسته ام  انطوریکه شایسته است به شناخت موقعیت خود اقدام کنم به راستی اکنون که به خود مینگرم با یک دنیا غفلت مواجه میشوم که بر من گذشته است خداوند این وسیله تفکر و تعقل را در اختیار انسان قرار داده است ولی هیچگاه به شایستگی از ان استفاده نشده است همیشه حجابهایی چون کبرو غرور یا حتی شرم و حیا و. . . مانع از ان بوده است که از فکر و اندیشه به روشنی بهره برده شده و امروز نیز اگر انرا در یابم راه را پیدا کرده ام ولی ایا مگر میشود براحتی و سهولت از میان این همه بندهای عنکبوتی سالیان که مرا احاطه کرده اند عبور کرد و گریخت یک یا دو مانع را رد میکنی در مانع و حجاب سوم متوقف میشوی ممارست و تمرین و ورزش میخواهد تا ادمی قدرت ان را پیدا کند که با شناخت راه در ان گام بگذارد و به بیراهه و فرعی نرود عمر ما کوتاه است و اشتباه فراوان . تصحیح این مسیر همتی جانانه و مردانه میخواهد که به خود اییم و توکل کنیم و به نیروی عقل مدار زندگی امان را به چرخش در اوریم خداوند بهترین و برترین نعمت را که عقل باشد به بشر هدیه کرده است عدم استفاده منطقی و صحیح از ان نتیجه کوتاهی و غفلت وقصور ماست سرمایه غیر قابل حساب را در اختیار داریم ولی نحوه استفاده از ان را بلد نیستیم این درد را به کجا باید برد و به چه کسی باید گفت ما در عالم جزء عقب مانده های کاروان تمدن هستیم ولی نیاندیشیده ام که با این مکتب واعتقاد که دا ئما ما را به تفکر و تعقل فرا میخواند چرا دچار چنین وضعیتی هستیم ما با عقل خود فریبکاری میکنیم عقل را فریب میدهیم و خود را گمراه میکنیم و این ستم را بر خود روا میداریم و تصور مینما ئیم که دیگران را میفریبیم اگر نیک توجه کنیم معلوم میشود که خود را میفریبیم بدون انکه مطلع باشیم و این ضربه و صدمه ایست که به خود میزنیم زیرا ضربه به پیکر افراد اجتماع و بشر ضربه به خود ادم میباشد و چنین رفتاری به نهایت غیر خردمندانه و غیر عقلا ئی است وقت ان نیست که خود را از دام خود فریبی رها کنیم و دیگران را چون خود بدانیم وهمان رفتاری را که دوست داریم دیگران باما انجام دهند با دیگران انجام دهیم در این صورت است که از دام نیرنگ ونفاق و دورو ئی رها میشویم و چهره امان از نتایج کارمان خشنود وبشاش میباشد و از ایینه بر چهره و نگاه میتوان خود را شناخت و تا وقتی که این امر اتفاق نیفتاده است شناخت خودمان برای ما مشکل است تا چه رسد به انکه دیگران را بخواهیم بشناسیم نگاهی نو و جدید باید برای خود داشته باشیم تا زندگی نو و جدید رو به کمال را تجربه کنیم .                                                                                                                                                                                                                                        ادمی در بند و زندان خویش گرفتارو اسیر است ولی خودش از این امر اگاه نمیباشد ذهنیت و قصد او این است که اورا در دست خود محبوس نموده اند و انوقت این اعضا و جوارح نیز به عنوان وسیله هستند که اطاعت و فرمانبرداری از ان قصد و ذهنیت میکنند بدین ترتیب اگر ادمی خیانت میکند محکوم به خیانت خویش است بدین توضیح که به دیگران خیانت نمیکند بلکه او به عنوان مرکز و محل صدور این خیانت نخست به خودش خیانت میکند چون به عالم و دنیا از دید خودش مینگرد همه را خا ئن تصور میکند و ارامش و صبر خود را از دست میدهد که چگونه میتوان در میان این همه خا ئن به اسودگی زندگی کرد ؟     

این قاعده در کلیه امور زندگی جاری است فرض کنیم کسی دوست ندارد مهمان به خانه او بیاید بنابراین وقتی هم به جایی میرود تصور میکند صاحبخانه نیز چون او میانیشد ازاین رو اگر به ان خانه گام میگذارد از عذاب فکر و وجدان اسودگی ندارد زیرا همان ذهنیت که این راه را برای او تدارک دیده است به عذاب او نیز پرداخته است بنابراین برای نجات از این وضعیت باید کلیه اخلاقهای بد و نا پسند را کنار بگذارد و کلیه اخلاقهای خوب را بر گزیند واز انها پیروی کند به سرعت ملاحظه میکند که دید او نسبت به عالم تغییر مییابد یا حداقل اگر نمیتواند ان اخلاقهای خوب را به طور تمام و کامل کسب کند در همان وضعیتی که هست خود را نشان بدهد و در همان مثالهای فوق اگر خا ئن است خود را درستکار و صادق نشان ندهد و اگر مهمان گریز است خود را مهماندار و مهمانپذیر معرفی نکند تا از نفاق و شکافی که از این دو وضعیت مغایر در او ایجاد میشود نشکند و از هم نگسلد و شیرازه اتحاد وجودش از خود گسیخته نشود و این وضعیت را قبول کند و بداند که صداقت در شناخت خویش کلید و مفتاح باب خوبی ها را بر روی او خواهند گشود و به فرموده حدیث شریف نبوی (النجاه فی الصدق) که رستگاری و فلاح و رهایی در صداقت است اگر چه عموم وشمول این قاعده برای خلاص گرفتاری که به اتهامی دچار امده است بنابراین به او توصیه میشود که خلاصی واقعی از این وضعیت وقتی ممکن است که او با صداقت واقعیت را بگوید یا فرمایش دیگری از ان بزرگوار یا کتاب (قولو الحق و لو علی انفسکم ) حق را بگویید اگر چه به زیان شما باشد واین دستور دارای ارزش میباشد و نفع برای انسانیت و بشریت دارد زیرا اگر چه به طور قطعی و کوتاه مدت به زیان او میباشد ولی در بیان حق از نظر انطباق با کا ئنات و مخلوقات انقدر ارزش وجود دارد که ان ضرر اندک را پوشش دهد و جبران کند فنای جز ئی و فردی برای حیات کلی و ارزنده تر لازم وضروری است  و فرد زیان دیده نیز از منفعت کلی وعمومی بهره مند میشود و ضررش را جبران میکند و حتی اگر نامی و یادی با او در تاریخ با این عنوان باقی بماند ضرر او جبران شده است زیرا او احیا کننده و پشتیبان حق بوده است .    

 بنابر این برای نیل به مقامات عالیه انسانی باید از بند حبس خویش رها و ازاد گردید تا دنیا را کائنات را با عینکی دیگر ببینیم که این وضعیت را قبول کرد که دنیا پر از تفاوت و تغییر است و شاید رمز شگفتی افرینش باشد که با این همه تفاوت وتغییر باز هم عدالت در همه امور جاری است بنابراین هیچکس بی عیب نیست اگر چه در این عیوب شدت و ضعف وجود داشته باشد بدین ترتیب هیچکس نباید نا امید و مایوس شود از اینکه راه و مسیر برای او غیر قابل برگشت شده است زیرا این تصور هیچ وجه واقعیت ندارد زیرا ادمی استعداد شدن را دارد و میتواند تربیت شود و تا وقتی ادمی لحظه ای عمر به عالم دارد این موقعیت برای او وجود دارد که مایوس و نا امید نباشد و امید داشته باشد به این که هنوز دم و نفسی از عمر باقی است این فرصت برای او وجود دارد و از طرف دیگر بداند که نمیتواند همه را یکه و دلخواه است پرورش دهد و تربیت نماید که چنین انتظاری بیهوده و عبث و ناشب از خود خواهی است که منجر به استبداد و خود رائی صاحب ان فکر و اندیشه میشود و چون به مقصد و مقصود دست پیدا نمیکند دچار اسیب روحی و روانی میگردد و در واقع به نوعی خود ازاری دست زده است و این سزای کسی است که اندیشه و فکر و تصورش انقدر محدود باشد که بخواهدهمه دنیا را در  خواسته های خود خلاصه کند و چون چنین باری به مقصد نمیرسد از این جهت حامل ان را خرد میکند و میکشند از این رو دنیا را همانطوریکه هست باید قبول کرد با همه خوبیها و بدیها و زشتیها و زیبائی هائی که میبیند اگر چنین تفکر تصوری در او ایجاد شود پنجره های زیادی از نور به روی   گشوده شده اند و میتواند دنیای زیبا و بر نور دیگری را ببیند واز کوری سابق رها شود با این امید که میشود و امکان دارد که همه تربیت شوند حتی اگر لحظه ای در ان گامی بگذارد و لحظه ای نسبت به ان نیندیشه ای کنند زیرا فقط امید وار که حرکت و سعی در این خصوص صورت گیرد اگر چه حتی نتیجه ای را نیز ببار نیاورد زیرا خواست تربیت خودش گام بزرگی است سلطعه این نور هویدا شده است و این جای امیدواری فراوان دارد و این امر امیدواری به انسان میدهد که ادم میتواند با این امید زندگی کند اگر چه ورود به دالانها و دلهیز های هزار توی ادمی کاری سخت و دشوار و صعب میباشد که در بدو امر امکان ناپذیر جلوه میکند ولی بالاخره این ادم با همه زوایای نا شناخته وجودش افریده شده است که خود را بشناسد و راه رشد را تشخیص دهد و در ان گام گذارد بنابراین برای ان که راه را بشناسد باید خود و توانائی های خودش را بشناسد با شناخت کافی از خود و امکانات خود به این راه گام بگذارد و راه رشد را طی نماید از این رو با این تگلیف تربیت ساز باید نخست به شناخت خویش همت گمارد و علیرغم ان دهلیز ها و دالائها ی خود و ناشناخته وارد انها شئد و با شناخت و شناسائی انها قدم در راه گذارد وسیله این شناخت عقل و اندیشه است که در اختیار بشر قرار گرفته است و کاملا" باید ادمی از ان استفاده کند و تلاش و همت و افر خود را بکار گیرد تا هر امری از ان نهایت استفاده را ببرد اگر چه معلوم نیست که سوار بر ان نیز به بهترین وجه به مقصد دست پیدا کند ولی این غبن برای او نیست برای اینکه متاسف شود از اسب رهوار خود بهره نبرده بدیهی است همین که باب افسوس و تحسر بر او بسته گردد راه و باب فرج و گشایشی بر روی گشوده شده به همین اندازه که ادمی مطمئن و دلگرم باشد برای اینکه به قدر استطاعت به عقل بعنوان مرجعی مطمئن مراجعه کرده است اعم از ان که نتیجه مطلوب گرفته یا نگرفته باشد همین دلگرمی راه وسیع دیگری را از نور و روشنائی بر روی ان میگشاید که از حسرت و افسوس به دور است زیرا مطمئن است هر کاری که از دستش ساخته بوده است انجام داده است وسیله و ابزاری نبوده که از ان غفلت نموده باشد اگر چه با مراجعه به عقل بیشتر از نود و نه درصد نتیجه مطلوب در امر مورد نظر حاصل میشود زیرا هر امری که در عالم وجود دارد با عقل میتواند ان را حل و فصل نمود بدین ترتیب غفلت محض تلقی میشود که ادمی به عقل برای انجام امور خود رجوع کند و چنانچه به عقل رجوع شود کنجکاوی و دخالت غیر عاقلانه اند در امور دیگران کمتر واقع میشود بلکه با دستیابی به قواعد عقلی اگر به شناخت خود دست پیدا کنیم چون به عنوان جزئی از جامعه انسانی هستیم در واقع به شناخت انسانی دست یافته ایم انسان برای شناخت دیگران باید ابتدا خود را بشناسد زیرا شناخت دیگری منوط به شناخت نفس خویش است که متعلق به ادم میباشدو در حالیکه شناخت نفسی که متعلق به دیگری در مرحله دورتر قرار میگیرد و بنابراین بعید است تا خود را بشناسیم بتوانیم دیگری را بشناسیم و اصولا" وقتی به شناخت خویش اقدام کنیم فرصت و شناختی برای دیگران نداریم. 

خودیابی

                                      خود یابی

در دنیایی که برای زندگی وزنده ماندن  تلاش میشود لاجرم رقابت خودنمایی و جلوه گری مینماید منفعت و شخصی منظور میگردد و سپس منفعت اولاد و پدر و مادر و زن و برادر و خواهر و غیره و سپس منافع قوم و خویش وقبیله و عشیره وسرانجام منافع گروه و دسته و منافع ملتی که با ان وابسته اند بدیهی است هر درجه این خویشاوندی جلوتر باشد مانع وحجابی میشود که منافع دورتر منظور وملحوظ گردد وهر کدام از انها در طبقه و درجه ای از دوستی و داد قرار میگیرد که طبقه مقدم مانع از ان میگردند که این محبت و وداد دوستی به طبقه موخر برسد و نهایت این دوستی نیز بخود دوستی انسان میباشد ولی برخی اوقات همکاری وتعاون با افراد و طبقات دورتر ویا هم فکری و هم صنفی از جهات روحی یا مادی دیگری باعث سود که برخی طبقات مقدم نادیده گرفته شوند اما برخی افراد از گروه ها و طبقات دیگر تماس حاصل شود که منافع اجتماعی طبقه خاصی را تشکیل میدهد وفرد حقوق خود را در حفظ حقوق گروه واجتماع می بیند لذا از ان دام یا عقیده و ایده که مورد نظر گروه،دسته میباشد حمایت و پشیتیبانی میکند باین طریق مکاتب بوجود امده اند و پیروانی یافته اند و مجامع تشکیل شده اند وتابعاتی یافته اند و همین گونه بوده است که ابتدا افرادی که در کاری متبحر داشته اند صرف نظر از ان که رقیب میباشد وهر یک سعی در جلب مشتری دیگری دار دولی حقوق انها از جهت پر رونق بودن این حرفه حفظ میگردد چون مرکز ثقل منافع انان میباشد وبدیهی است اگر چه در راستای جلب این مشتری بین حقوق صاحبان ان فن و حرفه تعارض ایجاد میکند ولی از انجائیکه این صنف در جامعه بزرگتری زندگی میکند صفوف وصاحبان حرف ومشاقل دیگر هستند ویک فرد و گروه خاص به تنهایی قادر نیست که تمام مسائل صنفی خود را حل و فصل نماید اگر چه با هم رقیب هستند ولی در جامعه بزرگر بمنظور حفظ حقوق عمومی گروه و صنف خود ناگزیر و نا چار میباشد و از سوی دیگر با هم متحد هستند همانطوریکه اعضا یک خانواده در داخل خانواده با یکدیگر  رقیب هستند تا منافع بیشتر ی از ان درامد خانواده به انان تخصص داده شود خوراک بیشتری به انها داده شود لباس بهتری به انها پوشانده شود وسیله بهتری در اختیار انان از حیث خواب قرار گیرد مسکن واطاق بهتری جهت استراحت انان منظور گردد ونیز به هر وسیله ای دیگر که در این امور نظر شود مثل ان که وسیله نقلیه بهتر ی در اختیار انان قرار گیرد و با عقل و اندیشه خود بانواع طرقی که میدانند و میتوانند در صدد جلب این حقوق میباشند ولی همین اعضا خانواده که هر یک در داخل خانواده به طریق مالی ویا روحی در صدد است که بیشترین منافع خانواده را بخود اختصاص دهد،وقتی که در مقابل یک مساله خارج از خانواده قرار گیرد وضعیت متحدی را پیدا میکند و متحد میگردند و اتحاد میکنند و یک دست میشوند از منافع داخلی خود صرفنظر میکند تا مسئله خارجی را حل کنند و بدین ترتیب از منفعت داخلی منصرف میشوند ونسبت به ان گذشت میکند تا منفعت عمومی تر بیرونی را تحصیل کنند که ان رفع و رفع ان مساله حذف ان مسئله یک منفعت عمومی بیرونی برای انها میباشد و یا بالعکس باتحاد هم سعی میکند یک منفعت خارجی برای یکی از اعضا خانواده تحصیل کنندزیرا اخذ ان منفعت به منافع جممعی خانوادهکمک میکند ویک فقیر فرهنگی یا مالی یا معنوی از یک خانواده موجب سر شکستگی و ضعف خانواده است ویک فرد غنی یا مالی یا معنوی و فرهنگی از یک خانواده موجب مباهات و افتخار خانواده است بنابر این جلب ان به خانواده موجب تقویت خانواده است و به این سبب همگی در حول این منفت خارجی با همدیگر یکدل و همدستان هستند بضی ازموارد استثنائی از شمول این قاعده کلی خارج میبشد که بعضی عنادهای داخلی در خانواده باعث گردد که فردی که از اعضاء خانواده راضی باشد که خیر نیکی بیرون از خانواده به عضوی از اعضاء خانواده او نرسد وبدیگری برسد یا برعکس شری از بیرون به یکی از اعضاء خانواده نصیب شود واین امر مطلوب و مورد خواسته فرد دیگری از اعضاءخانواده باشد این امر اگر چه استثنا میباشد ولی برای خود توجیه دارد یا وضعیت روانی خود او ناشی میشود یا در اثر عدم رعایت عدالت باعث شده چنین عقیده ای در او ایجاد شود یا کسب قدرت باعث شده وبالاخره هر یک از انها توجیه خاص خود را دارد که وقتی به ان نگاه شود معلوم میگردد که نفع کوچکتر ذهنی و فردی ان فرد باعث شده که قدای نفع بزرگتر ذهنی ان فرد گردد که  ممکن است این ذهنیت یا واقعیت منطبق باشد یا نباشد بهر حال افراد وقتی منافع خود را اجتماع گروهی ببیند به ان گروه و اجتماع می پیوندد اصناف ودر شکل بزرگتر خود مجامع و در کشور بزرگتر خود ملتها و در شکل بزرگتر خود مکتب ها از ان اندیشه متولد و زائیده شده اند بنا بر این منفعت ها نخسنین هسته های اتحاد را تشکیل میدهند  بنابر این خانواده نخستین هسته اجتماع را تشکیل میدهند و تقریبا"همه اعضاء خانواده در تامین منافع خانواده پس از تامین منافع فردی اشتراک دارند مع ذلک وقتی مکتبی پدیدار شد که افراد را از خودخواهی و منفعت خواهی فرد صرف و از طراحی منصرف کرد و به انها تجاوز و تعدی شود و اگر چه به مقداری از منافع مالی برای تامین اسایش روحی لازم است ولیکن این امر منحصر به مال نمیباشد و امور دیگری نیز میتواند در تامین اسایش روحی موثر باشد که حتی بعضی اوقات با منفعت مالی تضاد دارد به هر صورت این وضعیت برای انسانی پیدا شده مگر ان که نیاز به ان را احساس کند که جهت روحی به ان نیاز مند است وسپس مکاتب به وجود امده که هر کدام به نوعی سعادت نوع بشر را نوید داده اند که پیروی از رویش ان مکتب گویای وصول به سعادت حقیقی و داخلی میباشد و برخی از انها نیز تا حدودی موفق شده اند ولیکن ادیان الهی که ادمی را به توحید و یکتا پرستی دعوی کرده اند یک راه سعادت و سلامت برای نوع بشر تعیین کرده اند تا از این همه تشنت خلاص شده و اوهام سعادت را در مکتب های دیگر رها کرده متحدا"  واحدا" به یک راه بروند که سلامت انها در همین راه نهفته میباشد بدیهی میباشد ولی وقتی مکاتب مختلف خود را سردمدار سعادت دنیوی و اخروی بدانند نا گزیر بین تابعین انها اختلاف نظر وجود دارد و این اختلاف نظر ممکن است به جنگ و اصطکاک و دشمنی و رویانی کشیده شود و نتیجه ی این امر نیز تخریب و ویرانی و نابودی میباشد یعنی درست همان چیز هایی که انسان وجود انها را باعث سعادت و توفیق میدانست موجب نابودی و تخریب میشوند و این امر نشان میدهد که نه تنها پیروی از ان باعث نشود انها سعادت جاویدان دست یابند بلکه موجبات تضییع موجودیت انها را فراهم کرد ولی راه یکتا پرستی انسان ها را از این امر نجات میدهد و شاهراه هدایت و سعادت را به انها نشان میدهد اگر چه در طول تاریخ پیغمبران متعدی ماموریت یافتند که پیام این وحدت و یکتا پرستی به نوع بشر بیان کند ولی معنا و پیام سخن تمام ان واحد و یگانه هستند چون مقصود و هدف انها واحد بوده و از طرف خالق که واحد است به این ماموریت فرستاده شده اند ولیکن ادمی به علت طبایع مختلف و حب نفس و خودخواهی و خود بینی و غیره از این طریق به دور افتاده و مسحور گشته است و راه سرکشی و طغیان را بیهوده است مجددا" پشتیبان و سکانداری دیگری ماموریت برای هدایت نوع بشر یافته است وقتی که در نهایت صلابت و گمراهی بوده است و پیامبری ماموریت یافته است که این ماموریت را انجام دهد بنابراین علیرغم وجود چراغ و راه هدایت انسانی به بیراهه رفته است و این امر نیست مگر اختیار و عقلی که به انسانی اعطاءشده که نهایت تکامل موجودیت و خلقت او میباشد وکه  به انسانی وجودی دریائی و وسیع بخشیده است اگر در راه وحدت و یکتا پرستی قدم بردارد چون باختیار و انتخاب گام برداشته است طی طریق محترم و محرز میباشد و از کرامت شرافت انسانی پرده بر میدارد که چطور و چگونه با عقل و تدبیر بانتخاب راه و وحدت و یکتاپرستی پرداخته است و درسی را که معلمان و پیامبران یکتا پرستی داده چگونه خود یاد گرفته و بلد شده است بنابر این حسن انتخاب شایسته احترام تکریم است یا بالعکس چگونه راه ضلالت و خطا را پیموده بدون اینکه الزام و اجبار به ان داشته باشد بلکه از بین اصل و بدل اصل را رها کرده و بانتخاب بدل اقدام نموده است گور و صدف را رها کرد برده است و ان را برگزیده است بنابراین چون در حال توانائی و علم به اختیار و اراده باین انتخاب پلید و بی ارزش  دست زده است استحقاق او به سزا و مجازات از هر موجود دیگری اولی تر است بنابر این ادمی اگر به انتخاب خوب مبادرت ورزد بهترین واگر به انتخاب بد و زشت مبادرت کند بدترین موجودات هستند زیرا موجودات دیگر از حق انتخاب برخوردا نمیباشد در تله انتخاب واقع شده قرار گرفته است و زیباترین جلوه خلقت را با این حق انتحاب یافته است ،بدیهی میباشد اگر از این اوج راه پلید و زشت را انتخاب کند سقوط او از ان اوج دردناک و غم انگیز و پر از الم و درد خواهد بود وبالعکس اگر از راه عروج و بالا رفتن را انتخاب راه خوب به بالاترین و بهترین مقامات دست خواهد یافت و شایستگی صلاحیت وصول  باین مقامات نیز استحقاق قطعی حتمی او میباشد  بهر حال اخرین دین الهی ارائه شده به بشریت دین اسلام است که حدود یک چهارم جمعیت کره خاکی پیرو ومعتقد به ان هستند و این جمعیت کثیر و عظیم میتوانند  خود و نوع بشر را استفاده از دستورات رهنمودهای اسلام کسب نمایند همانطور ی که بیرون دربان دین میتواند با پیروی از تعالیم دین خود باسلام دست یابند زیرا با توجه به بینکه فرقی بین ادیان الهی نمیباشد و همه انها انسانی را به تسلیم در مقابل خداوند فرا میخواند واز تسلیم در مقابل یکدیگر منع میکند و چون اخرین دین ارائه شده بشریت اسلام میباشد نا گریز برای بشریت که در راه ضلالت این چراغ منور و نورانی را فرا راه او گرفته اند راه خویش باز بیند معلوم میگردد که نور این چراغ بیشتر و قویتر استچون طبعا" هر کس خواهان نور و روشنی بیشتر میباشد بدون کشیدن جذب میشود و اگر به ان نگردد باختیار خود ضلالت را برگزیده است بنابراین راهی که منافع دنیوی و اخروی افراد بشر را تضمین و تامین کند اسلام است و ادم باید خود را دریابد ودرک کند و از ان خط و استفاده کامل را ببرد.       

          

            خون مستحق ریختن - مهدورالدم

وقتی این قاعده اساسی و اصلی را بپذیریم کهکلیه جانها ارزشی یکسان و برابر دارند و در حقیقت همان اصل تساوی افراد در برابر قانون را تائید کرده ایم اصلی که کلیه تمدنها  به ان میبالند و  جامعه  بشری  در اعلاترین  مراجع  رسمی  و      بین المللی خود به بعنوان یک اصل از اصول اساسی خود ان را بیان مینماید چنانچه سازمان جامعه ملل قبلی و سازمان ملل متحد فعلی یکی از مواد منشور خود را به ان اختصاص داده بودند و هرگاه نیز میخواهند دامنو پرچم علم انسانیت را برافراشته و تحت عنوان نقطه اوج سرافرازی بشر را بیان کنند از ان به افتخار یاد میکنند و یا صدای رسا و بلند ان را اعلام مینمایند قصاص مبشر و منادی چنین روشن  و سیره ای است اسلام قصاص را پایه و بنیان این امر اعلام میکند و میفرماید و لکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب بیان زندگی را در قصاص اعلام میکند چیزی که تعجب را بر می انگیزد که چگونه ممکن است از قصاص و ریختن خون زندگی بدست اورد ظاهر خونریزی و فنا و نابودی و هلاکت است پس چگونه اسلام شعار میدهد که از اجرای قصاص حیات و زندگی و نشاط طراوت هستی سر میزند ؟؟همان طور که ملاحظه میکنند در اخر این ایه یه عبارت اولی الالباب و صاحبان اندیشه را مخاطب قرار داده است زیرا باید قدرت تجزیه و تحلیلداشته باشند و بتوانند بین ظاهر و باطن ان  را تفکیک قائل شوند و معنی و مفهوم ان را استنباط کنند و در یابند و ماهیت واقعی ان را کشف کنند بعد وحدت و یگانگی ان ظاهر متناقض را پیدا کنندو متوجه شوند که هیچ فرقی بین انها نیست فردی با ریختن خون دیگری بیماری خطرناک ومسری خود را برای جامعه بیان و اشکار میکند که بیماری من اگر علاج و درمان نشود دامن همه اجتماع را خواهد گرفت زیرا من حامل میکروب و ویروس خطرناک تعدی و ظلم و ستم هستم و اگر این میکروب پخش شود در جامعه هیچکس مصون از اسیب ان نخواهد ماند این مرتکب جرم مستحق قصاص این گونه علنی و اشکار خصوصیات خطرناک خود را تبین میکنند چگونه میتوان گفت او استحقاق مردن را ندارد او با عمل خود نظریه اش را اعلام میکند که خونش اماده ریختن است و اصلا" خودش به نظریه اش عمل کرده اشت و ثابت کرده است که نظریه اش قابلیت عملی دارد و خودش راه را انتخاب کرده و در ان مسیر گام برداشته و بمقصود رسیده است یعنی قبل از ان که قصاص در مورد او عمل شود مبتکر و مبدع و کاشف این راه و طریق خودش بوده است چگونه میتوان او را از ثمره و نتیجه راهی که ان را طی کرده است محروم کرد و هر کس در راهی قدم مگذارد میخواهد که به یک سرانجام و نتیجه ان نیز دست پیدا کند و مرتکب جرم مستحق قصاص استحقاق خود را برای دستیابی و نیل به قصاص معین کرده است و اکنون سزاوار نیست او را از اخذ و نتیجه راهی که اغاز کرده است محروم کرد او با ریختن خون دیگری درحقیقت  ارزش خون خود را اعلام میکند که مستحق ریختن شده است و فصل ریختن خون او فرا رسیده است بنابراین شایستگی  خودرا برای نیل به این درجه ثابت کرده است و اگر او را به امری که شایستهان است پاداش کیفر ندهیم در حق او ستم  کرده ایم به  ازادی  و  انتخاب  او  توهین

 کرده ایم و برای او ازادی انتخاب قائل نشده ایم و این امر با بیان ازادی منافات دارد زیرا او با ازادی قصد و اراده این راه را انتخاب کرده است و ما نباید از حصول و وصول او مقصد که استحقاق قصاص میباشد خود داری کنیم زیرا ما صلاحاو را بهتر از او نمیدانیم او صلاح کار خود را در این راه دیده است که این راه را انتخاب کند که به قصاص ختم میشود.  او با خونی که ریخته است تا خون خود را در ریختن با او همانند کند خونی که ریخته بر زمین جاری شده است بدست و فعل مرتکب بوده اکنون او نمیتواند به تنهائی جبران یابد و این خون که باعث ریختن ان شده است بیشتر از هر خونی قصد همراهی با او را اعلام کرده است اکنون خون ریخته شده منتظر است تا خون بجا مانده به او بپیوندد زیرا این راه او را برای ریختن خون مقتول انتخاب کرده است و راهی که قاتل تعیین کرده است خودش بیشتر از هر خونی استحقاق ریختن و جاری شدن در خاک را پیدا کرده است و در اینجا که ثابت میشود منظور از قصاص حفظ حیات است زیرا زندگی عزیز ترین پدیده و موجود را برای هر فرد محسوب میشود و چیزی گرانبها تر از عمر و حیات برای ادمی وجود نداردوقتی که انتخاب کننده این راه قادر باشد انتها و پایان کار خود را تشخیص دهد هیچ گاه چنین راهی را انتخاب نمیکند زیرا پایان این راه مصادف است با انکه فرد انتخاب کننده مرتکب جرم عزیزترین موجود ی و هستی خود را از دست بدهد که عمر وحیاتش باشد بنابراین هیچگاه چنین راه پر خطری را تحمل نخواهد کرد که جان و عمر ان در معرض هلاکت و نابودی قرار گیرد بنابراین همه کس چون در صدد حفظ حیات خود میباشد از ارتکاب جرم مستحق قصاص خوداری میکنند و در نتیجه حیات و زندگی برای عموم حفظ خواهد شد و چنانچه ندرتا" افرادی مرتکب این عمل شوند اجرای قصاص در مورد انها باعث خواهد شد که عبرت بقیه شود و انها میخواهند دست به چنین  اقرار بزنند به سرنوشت و عاقبت کار خود بیاندیشند و در نتیجه جرمی واقع نشود.                                                                  

             

                                                                                                                                                                                              
                         خون منتظر-صاحب دم

خونی که به وسیله عمد بر زمین ریخته میشود و متعلق بفرد بیگناهی بوده است خونی میباشد که بدنبال دلیل این امر میگردد که چرا بدون انکه استحقاق ریختن را داشته باشد ریخته شده است زیرا هر امری نیاز بدلیلی دارد که باعث ایجاد ان میشود بنابراین ریختن خون او نیز باید دلیلی داشته باشد که بعنوان علت موجده باید بررسی گردد وقتی  میداند که دلیلی برای این قتل و ریختن خون ندارد و حداقل مرتبط با او نمیباشد بنابراین دلیلی ندارد که زیباترین و ارزشمند ترین هستس و موجودی خود را در ارتباط با عمل دیگری از دست بدهد بنابراین تحمیل این ضرر و زیان طبق هیچ قاعده عقلی و منطقی قانونی بر مقتول و متوفی قابلیت پذیرش را ندارد لذا باید برای این امر قاتل و مرتکب را مواخذه و مجازلت نموده زیرا تعادل در هستی و کائنات بر هم خورده است برای ان مقتول حق حیات داشته است به ستم و ظلم این حق از او سلب شده است بنابراین سرگردان و نالان برای احقاق حق خود تلاش و فعالیت میکند برای احقاق حق او همه عواطف و احساسات اجتماع و بیشتر از ان اولیاءدم در صدد برمی اید که نیابتا" حق او را ایفا کنند و این حق بر اولیاء دم که دلسوز تر از هر کس برای احقاق حق هستند داده میشود چه عملی متعادل تراز ان است که خون قاتل نیز در کفه ترازو قرار گیرد چنین میزانی و ترازویی بهترین اعتدال را دارد خون مقتول در یک کفه و خون قاتل در کفه دیگر قرار میگیرد امروزه سعی بسیار شده است که قصاص را متعلق به دو راستای گذشته واز حیث تاریخ جزءان را مربوطه بدوره دوم میدانند و اکنون مدعی هستند که حدود دو قرن میباشد که دوره ان گذشته و دوره دوم اغاز شده است که اچتماع در قبال عمل مجرم عکس العمل  بخرج میدهد و اکنون نیز این دوره در حال تغییر و تطور است زیرا در دوره دوم مجازات اعدام را در مقابل جرم قتل عمد قرار دادند و هم اکنون مجازات اعدام در سراسر اروپا لغو شده است و حداثر مجازات حبس دائم را برای برای مجازات قتل عمد قائل شده اند که فعلا"در خصوص مفاسد ناشی از این امر صحبت نمیکنیم که افزایش جرائم خصوصا"قتل نشان از عدم توفیق این امر میکند و در حال بررسی هستند که چه چاره ای برای این کار بیاندیشند.

در قصاص موجود در اسلام ضمن انکه حق قصاص متعلق به اولیاء دم میباشد ولی اجرای ان مفوظ به حکم است که نشان میدهد اولیاء دم حق تعقیب و گذشت دارند ولیکن برای ان این قاعده با نظام باشد و مورد تعیین قانون باشد باید زیر نظر قانون اجرا شود و هر امری برای خود قدر و منزلت کفور هم شاءنی دارد در ترازوی دو نسخه و محبت به دوستی و صحبت را توزین میکنند و معادل و برابر دوستی و محبت فقط دوستی و محبت است همانگونه که در شرط ترازوی احسان با احسان را توزین میکنند و در مقابل احسان و نیکی باید با احسان و نیکی  پاسخ داد چناچه در ترازوی دشمنی و سختی را توزین میکنند و نمیتوان به سمتی که بر تو حمله میکند و ترا در زیر ضربات قرار میدهد او را نمود همانطوری که نمیتوان به دوستی که نسبت به تو محبت کرده است دشمنی نموده با او به مداوات برخورد خواهد کرد معنای عقل چنین رفتاری را نمیپسندد وقبول نمیکند که در مقابل دوستی دشمنی قرار گیرد چون ان دو را هم سنگ وهم وزن هم پیدا نمیکنند عدالت را در ترازوی توزین انها  نمیابد و بناباین خون در ترازوی خون عادلانه است با ان که هم وزنی و هم سنگی دارد.

اگر فرد را در بگیریم که که در اثر سعی و تلاش بقیه نانی تحصیل کرده است و حق او نسبت به ان نان از هر کس دیگر ثابت تر است و سپس در نظر بگیریم که فردی بدون حق  و نیاز  این نان را از او می رباید و ضایع میکند بازگشت و برگشت معادل مثل این نانبه سفره کارگر است که میتواند به عنوان نقطه اوج عدالت محسوبشود اگر چه تامین خسارت دیگر نیز گوشه های از این عدالت را شامل میشود ان وقت در مورد جانی بناحق و ستم حق و ستم گرفته است حکم همانقصد نان کارگر را دارد که این جان را خداوند به ادم اعطاء کرده است بنابر این باید غاصب و قاتل جان ان را جبران کند این امر جبران شدنی نیست بنابراین نزدیکترین مثل و مانندی که برای جبران باقی میماند همان جان قاتل میباشد خونی که استحقاق ریختن را یافته است زیرا خونی که استحقاق ریختن را نداشت و برای خود حرکت و زندگی داشت در عالم کائنات وموجودیت و موقعیت داشته بدون انکه خود اراده و قصد داشته باشد و در راه نیستی و عدم گام ور دارد بر زمین ریخته شد بنابراین به طریقی اولی خونی که اقذام به این کار را کرده است سزاوار تر و شایسته تر به ریختن میشود و خون ریخته شده قبلی باو ندا میدهد که اگر به زمین ریختن تداولی و مرجع از خون من بریختن میشوی پس حال که مرا به ان برسانی مشاهده کن و ان را درک کن و دریاب زیرا همه اینها وسیله است و مقصد و مقصود نیستند اینها جزئیاتی هستند که در راه رسیدن به هدف و مقصود باید به انها تمسک جست و از انها کمک گرفت تا طفل نگرید مادر به او شیر نمیدهد گریه طفل بهانه است تا شیر به او داده شود و گرسنگی اش بر طرف گردد و سیر شود گرسنگی یک معصیت و رنج است برای رفع این محنت باید چاره ای اندیشید و گریه انکار است دو قصاص هدف نیست و پایان و مقصد نمبباشد بلکه عدالت و اصلاح در زندگی هدف هر قند برای وصول به ان ها قصاص نیز یکی از مسائل و ابزار است پس زشتی ظاهری ان به  اندازه زشتی گریه کودک برای یافتن شیر است زشتی قصاص نیز برای یافتن عدالت و اصلاح است بنابراین وجوب ولزوم ان قطعی است اگرکودک گریه میکند تا شیر پیدا کند برای ان است که زنده بماند و پرطراوت وشاداب به زندگی سلام کندولبخند بزند واگر قصاص صورت میگیرد به سبب انست که زندگی اجتماع ازمخاطره نجات یابد و جامعه در پناه امنیت به تلاش و سازندگی و احیاء بپردازد وراه رشد وترقی را طی کند وبیماری از هیکل وجسم اجتماع دور شودهمچنانچه اگر کودک گریه نکند وشیر دریافت نکند خواهد مرد در اجتماع نیز اگر قصاص واقع نشود جامعه خواهد مرد ونابود خواهد شد زیرا در جامعه اسیر ظلم زندگی معنا ندارد وچه ستمی بالاتر از انکه فردی بیگناه کشته شود وقصاص صورت نگیرد همه در اینجاست که به معنای زیبا و طلایی وگهربار قران کریم پی میبریم که فرموده است (ولکم فی قصاص یا اولی الالباب)ویا پیامبر اکرم (ص) میفرمایند (الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم)

                           نیل به عدالت با قصاص

بین خون مقتول وقاتل اتحادی بر قرار است زمانیکه قاتل دست به ریختن خون مقتول میزند یا نفس جان او را میگیرد بین انها پیمانی منعقد میشود که جانها وخونها با هم عقد اتخاذ میبندندوپیمان میبندند که در راه واحد گام بردارند البته این عقد اتحاد به مقتول تحمیل شده است مع الذلک او بر سرپیمان خود وفا کند وبه عقد وقراردادی که با مقتول تحمیل کرده گردن بنهد و جان ونفس وخون خود را بدهد تا عقدی که او منعقد کرده است تکمیل واجرا شود زیرا عوض و مال المعامله این عقد رااز طرف مقابل در زمان وقوع عقد و ارتکاب عمل قتل گرفته است که جان ونفس خون او بوده است اکنون باید قاتل با خون ونفس وجان خود جبران ومابه ازاء را ادا کند تا طرفین معادل از شرایط مساوی برخوردار شوند زیرا ارزومند وصول به این مقصود بوده است وعملا نیز اقدام کرده است وامروز روز وصول او به مقصد است

ارامش رخت بر بسته از کسوت عدالت که با ظلم قتل حاصل شده است اینک با قصاص به ان بر میگردد ودریا اقیانوس متلاطم عدالت را که سرگردان به دنبال اجرای عدل بود امروز به ارامش وسکون میرساند وزیبایی وشکوه یک دریای ارام را که میتوان حیات شادان وپرولوله ماهیهای کوچک در ان مشاهده نمود و دریای ارامی را شاهد بود که میتواند تصویر اسمان روشن وصاف را در خود منعکس کند که پرندگان زیبا در ان پرواز میکنند و اسمان مهتابی وپر ستاره را در خود ببینندوشکوه وجلوه ی خود را صد چندان کند در زندگی توام با عدالت میتوان از همه ی چهره های خوب و زیبای زندگی بهره برد  وقدر انها را شناخت وشکرگزار نعمت بوده با جدیت وتلاش در راه سازندگی وابادانی اقدام وقیام کرد در سایه امنیت حاصله از اجرای عدالت میتوان شکوه زندگی را درک کرد و اموخت وبا استفاده از نیروهای خلاق فکری و جسمی در راه پیشرفت ورشد و تعالی حرکت نمود این نیروها با تاسی از عدالت و درسایه ان است که قادر خواهند بود .